هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 102    |    4 بهمن 1391

   


 



نگاهی به کتاب «چشم در برابر چشم» زندگی و خاطرات آمنه بهرامی نوا

صفحه نخست شماره 102

روایت زندگی قبل و بعد از اسید پاشی

آمنه بهرامی نوا نخستین کسی نبود که در ایران قربانی اسید پاشی شد. پیش از او هم زنان زیادی قربانی این خشم کور شدند اما آمنه بهرامی با واکنش متفاوتی که داشت باعث شد این قصه نه تنها جهانی شود بلکه بارها و بارها آدم ها رامیان مرزهای اخلاقی و انسانی سرگردان کند.
او قربانی خشم خواستگاری کینه توز شد که تحمل شنیدن جواب«نه» را نداشت. به همین سادگی. آمنه بهرامی با اسید سوخت چون برای خودش حق انتخاب قائل بود و تاوان انتخاب نکردن را به این صورت داد. او بعد ازاین اتفاق اما هم چنان زندگی را جدی گرفت. برای معالجه راهی اروپا شد  هفت جراحی روی چشمهایش صورت گرفت هر چند هرگز نتوانست بینایی اش را به دست بیاورد.
اما همه اینها باعث ماندگار شدن نام آمنه در ذهن جامعه ایرانی نشد. ماجرا وقتی جدی شد که صفحه های حوادث روزنامه ها نوشتند او مجدانه به دنبال قصاص است. او و خانواده اش شش سال تمام سرسختانه جنگیدند تا بتوانند حکم قصاص مجید موحدی، همان خواستگار بی رحم را بگیرند. سرانجام هم توانست حکم قصاص را بگیرد، ریختن اسید در چشمان مجرم. با نزدیک شدن روز قصاص هیاهو و جنجال بر سر این اتفاق هم بیشتر و بیشتر شد. عده ای انتظار داشتند او ببخشد، عده ای هم معتقد بودند نباید بگذرد. خود آمنه اما در گفت و گوهای خبری و مصاحبه هایش می گفت معتقد است این کار او تنبیه است نه انتقام به دلیل آن که با اجرای حکم شاید بتواند که کمی جلوی این اتفاق ها را بگیرد و کسانی که تصمیم می گیرند برای انتقام از آدم مقابلشان دست به چنین جنایتی بزنند لااقل به دلیل حکم و مجازات سنگینش از انجام این کار منصرف شوند.
با این حال آمنه بهرامی هم نتوانست دست به چنین کاری بزند. او درست در لحظه آخر از اجرای حکم گذشت، بخشید و همه رامتعجب کرد ولی داستان آمنه هم چنان ادامه دارد.
زمانی که او در آلمان بود و برای مداوا به آن کشور سفر کرده بود، ناشری آلمانی به او پیشنهاد داد که داستان زندگی اش را بنویسد. او هم به دلیل تأمین هزینه های درمان و زندگی اش تصمیم گرفت چنین کاری را انجام دهد. نتیجه کتابی شد با عنوان «چشم در برابر چشم» که زندگی او را از بدو تولد و درس و دانشگاه و ماجرای اسید پاشی تا روز قصاص و بخشش او در بر می گیرد. هر چند گفته می شود بهرامی خیال دارد داستان روزهای اجرای حکم و حواشی آن را هم در کتابی دیگر روایت کند.
اما مطالب این کتاب مطالب تکان دهنده ای هستند. بدین معنا که ما در این کتاب با دختری مواجه هستیم که بی تابانه برای بهتر زندگی کردن می جنگد. چه آن زمان که به عنوان یک دختر جوان و دانشجو با چهره ای سالم و روحیه ای مقاوم به جنگ مشکلات می رود و چه آن زمان که با صورتی سوخته برای بهبود شرایط جسمانی اش به  انواع سختی ها تن می دهد. نوع نگاه او به زندگی به مسائلی که او با آن دست به گریبان است از این رو جالب توجه است که او شرایطی خاص را تجربه می کند؛ شرایطی که هر کسی آن را تجربه نمی کند و البته هیچ کس هم دلش نمی خواهد تن به تجربه چنین شرایطی بدهد.
با خواندن این کتاب می توان به لحظات وحشتناکی که آمنه بهرامی بعد از پاشیده شدن اسید بر سرو صورتش تجربه کرده آشنا شد؛ لحظات وحشتناکی که تحمل آن بسیار دشوار به نظر می رسد. از دست رفتن بینایی، از دست رفتن زیبایی و تبدیل شدن چهره ای دلخراش که حتی نگاه کردن به آن هم دردناک است! همه این ها از حد تحمل خارج است اما آمنه بهرامی تحمل کرده است.
روایت روز اسیدپاشی یکی از تکان دهنده ترین صحنه های کتاب است.آمنه که گویی انگار به دلش افتاده باشد با نگرانی زایدالوصفی محل کارش را ترک می کند و به سمت خانه به راه می افتد. در پیاده رو احساس می کند کسی به دنبالش می آید و وقتی بر می گردد متوجه همان خواستگار سمج می شود که پارچ آب قرمز رنگی به دست دارد و بلافاصله آن را به صورت او می پاشد. درواقع می توان گفت داستان آمنه تازه از همین جا آغاز می شود؛ از همان لحظاتی که اسید چشمها و صورت او را سوزاند.
بعد از این اتفاق هر چه هست جنگیدن برای بازگشت به شرایط گذشته است. برای دیدن و حس کردن جهان. او بارها و بارها زیر تیغ عمل جراحی می رود، بی پولی و فقر مجبورش می کند دریک کشور غریب به خانه آوارگان پناه ببردو...
با این حال مصرانه می خواهد زندگی کند. در کنار همه اینها اما همچنان به دنبال قصاص است. برای این که لااقل بینایی را از چشمان کسی که او را به این روز نشاند بگیرد.
اگر چه لحن آمنه در این کتاب گاهی اوقات شعاری می شود اما با این حال می توان فهمید منظور از نوشتن یا گفتن این جملات چیست.
نثر کتاب نثر خوبی نیست. درواقع باعث می شود گاهی اوقات آدم نسبت به آن موضع بگیرد. تنظیم کننده حرفهای آمنه مهدی سجودی با شفقت و احساس همدردی زیادی سخنان او را تنظیم کرده است و همین موضوع گاهی اوقات باعث می شود میزان شدت اتفاق در ذهن مخاطب با مقیاس واقعی اش کاهش داشته باشد اما با همه این ها به هر حال دراین کتاب آمنه سخن گفته است و این موضوع ارزشمندی است .نویسنده کوشیده در همه حال سیر داستانی اتفاق را حفظ کند تا کتاب برای خواننده خسته کننده نباشد. او حتی هنگام ذکر جزئیات دفاعیه نیز سعی می کند هم چنان به روایت داستانی خود وفادار بماند.
مهدی سجودی 75 ساعت گفت و گو با آمنه بهرامی را تبدیل به این کتاب کرده است. به گفته خودش هنگام تنظیم و نوشتن بعضی صحنه ها مثل اسیدپاشی به شدت متأثر شده و چند روزی به شدت درگیر نوشتن آن بوده است.ظاهرا آمنه بهرامی می خواسته اسامی واقعی اشخاص در کتاب ثبت شود ولی این کار ممکن نبوده است.
او در کتاب «چشم در برابرچشم» از تنهایی خود می گوید:« از همه کسانی که با شور و شوق وعده کمکهای مالی دادند و بعد گم و گور شدند! از تعداد کمی از آدمها که هم چنان با دست خالی در کنارش ماندند و پا به پای او برای بهبود شرایطش جنگیدند. خود او در مقدمه کتابش نوشته است:
«من این کتاب را به این خاطر می نویسم که دوست دارم زندگی من و سرگذشت من شاید باعث شود که دیگر آمنه ای بعد از من به وجود نیاید. دوست دارم مردم و جوانان هم سن و سال من با خواندن این کتاب درس بگیرند. دوست دارم خواندن این کتاب باعث شود که مردم را به فکر و تأمل فرو ببرد. انگیزۀ من درنوشتن این کتاب حس کینه جوئی و انتقام نیست. خدایی که بالای سر من و همه ماست می داند که من نمی خواهم دیگر بعد از من انسانی پیدا شود که باز هم داستان غم انگیز آمنه را تکرار کند. دوست دارم پس از من دیگر کسی رنجها و سختی هایی را که من تحمل کردم بر دوش نکشد. دوست دارم بعد از من دیگر به واسطه ستم و شقاوتی این چننی ناجوانمردانه روزهای معالجات و جراحی های طاقت فرسای پزشکی و تنهایی و بی پولی راتجربه نکند. دوست دارم همه مردمان این دنیای بزرگ درهر کجا که زندگی می کنند روزی به  این درجه از شعور و معرفت برسند که بدانند انسانها آزاد به دنیا آمده اند و آزاد زندگی می کنند و هر انسانی مالک سرنوشت خویش است و اوست که اختیار و آگاهی خود تصمیم می گیرد چگونه زندگی کند...»
این کتاب در سه مرحله تدوین و آماده شده است. درمرحله نخست داستان زندگی آمنه طی 9 بخش جداگانه و تقریبا چهل نوار صوتی روایت شده است. این بخشها از ابتدای زندگی او شروع می شود و بعد با عبور از سالهای کودکی، نوجوانی کار و ورود به دانشگاه  به حادثه اسیدپاشی و سپس  مراحل درمان در ایران و اسپانیا و گرفتن حکم قصاص ختم می شود. پیگیری حکم قصاص و تصمیم نهایی آمنه هم آخرین بخش کتاب را تشکیل می دهد. از این نوارها کتابی 253 صفحه ای در آلمان منتشر شد که مراتب رضایت آمنه را فراهم نکرد. کتاب به شدت خلاصه بود. هیچ تصویری ضمیمه اش نشده بود و روی جلدش نیز عکس چشمان زنی عرب با برقع منتشر شده بود. همه این ها باعث شد آمنه به فکر انتشار کتابش در ایران بیفتد. اما کار توافق با ناشران ایرانی کار سختی بود که یک سال طول کشید و سرانجام و در نهایت آمنه بهرامی با انتشارات مهراندیش قراردادی رامنعقد کرد و کتاب به صورتی که هست منتشر شد.
اما یکی از بخش های کتاب، همین بخش مقدمه و قسمت تشکر و گلایه بهرامی از آدم هاست. در این فهرست طولانی ما با نکاتی مواجه می شویم که حیرت انگیزند. مثلا با دو انجمن خیریه در ایران که به نام آمنه بهرامی از مردم پول گرفتند اما هرگز این پول ها را دراختیار او قرار ندادند. ای ایرانیان ساکن بارسلونا که ظاهرا با بدگویی و سخنان به شدت آمنه را مورد اذیت و آزاد قرار داده اند. به هر حال این کتاب بسیار خواندنی است. بیشتر به دلیل این که در خلال خواندن زندگی آمنه، نحوه برخورد و واکنش جامعه نسبت به او و اتفاقی که برایش افتاده را نیز می توان فهمید و دانست. شاید این کتاب بعدها به درد جامعه شناسان هم بخورد تا بدانند جامعه در برابر چنین اتفاقی چه واکنشی نشان داده است.
شاید باید ما هم مثل آمنه آرزو کنیم هیچ انسانی شرایطی را که او تجربه کرد تجربه نکند. این آرزویی بزرگ است که احتمال تحقق آن بسیار کم است.اما به هر حال آمنه بهرامی به ما می آموزد که این آرزو را در دل خود زنده نگه داریم و به محقق شدن آن ایمان داشته باشیم.

کتاب «چشم در برابر چشم» سال 1391 توسط انتشارات مهراندیش در 936 صفحه و با قیمت 49000 تومان منتشر شده است.

امیر خسروی

منبع: کتاب هفته، ش 368، شنبه 30 دی 1391، ص 23


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.