|
شماره 679 | 01 اسفند 1403
|
|
جستجو
|
 سیصد و شصت و پنجمین شب خاطره - 4داستان ما از اینجا شروع شد که بعد از اینکه از اردوگاه شهید صفوی جلو رفتیم، نزدیکهای پنجضلعی نشسته بودیم. با ماشین آمدند و یک پک غذا برایمان انداختند. پشت سرش یک وانت پتو آمد، پتو انداختند. یک پتوی پارهای قسمت ما شد. باز خدا را شکر که آن پتو به من افتاد. پتو را که به سرم میکشیدم پاهایم بیرون میماند! روی پاهایم میکشیدم سرم بیرون میماند! دقیقاً آن پارگی پتو روی کلیههایم بود.

 واقعۀ یازدهم محرم سال 1357 شهر دامغانبر اساس یک خاطره، یک خبر و پنج گزارش حکومتیبا فرارسیدنِ ماه محرم و انتشار پیام امام خمینی در بهرهگیری مبارزان، واعظان و سخنوران از این ماه برای آشکار کردن چهره واقعی حکومت پهلوی، مبارزات و راهپیماییها و تظاهرات مردم از رشد و شدت و جمعیت بیشتری نسبت به گذشته برخوردار شد. آنگونه که در تظاهرات تاسوعا و عاشورا (19 و 20 آذر 1357) بیشتر مردم تهران شرکت کردند و علیه حکومت پهلوی شعار دادند و به نوعی رفراندوم برگزار کردند.

 بخشی از خاطرات مهدی چمران سفر اعضای مجلس اعلای شیعیان لبنان به ایران«... در این زمان، هنوز دکتر مصطفی چمران وارد ایران نشده بود و در لبنان بود. ما هم بیصبرانه انتظار آمدن او را میکشیدیم... تا اینکه یک روز در نخستوزیری در حال تردد در راهروها بودم، چون معمولاً در آن ایام، کار من بیشتر در نخستوزیری بود. در همان حال و هوای کارها بودم که در راهروهای ساختمان، یکی از دوستان من را به اسم چمران صدا کرد...

 خاطرات باقر عباسیباقر عباسی، آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان دویستوسیوهشتمین برنامه شب خاطره (شهریور 1392) بود. او درباره دوران اسارت، خاطره گفت. او گفت: «19 سال داشتم. 14ماه بعد از جنگ، وارد جبهه شدم و حدود 3 ماه بعد اسیر شدم. اردوگاه موصل، یک محوطه بود که دو طبقه ساختمان و 4 طرف سرباز داشت. ما فقط یک بخش از آسمان را میدیدیم.

وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
  اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 137
خدا گواه است که افراد از این حادثه خوشحال شدند. زیرا صدام و بعثیها نظامیان عراق را به طرف مسلخ سوق میدهند و آنها را به کشتار نیروهای شما تشویق میکنند در حالی که عدهای از ایشان مایل به جنگ نیستند و از همه مهمتر این که ما جان خودمان را دوست داریم و طالب نجاتیم. ما که مانند نیروهای شما ایمان نداریم که برای خدا جنگ کنیم. خدای ما صدام است. البته بود. وقتی به جنگ آمدیم پی بردیم که این آدم چقدر دورو و پست است و برای پیروزی چه کارها که نمیکند. یک بار در منطقه شکست خوردیم و برای تجدید سازمان به منطقه مسیب آمدیم. این منطقه بیشتر برای سازماندهی نیروها بود. در این منطقه فرماندهان بزرگ کنفرانسی تشکیل دادند تا علت شکست را بررسی کنند.
 
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|