|
|
جستجو
|
 سیصد و شصت و نهمین شب خاطره - 2راوی نخست مراسم سیدعباس حیدری بود که در ادامه سخنانش گفت: وقتی به مسجدسلیمان رسیدیم، برخلاف آنچه انتظار داشتیم، نه خبری از یک پایگاه نظامی رسمی بود و نه تجهیزات خاصی. آنجا بیشتر شبیه یک باغ بزرگ بود. در دو طرف آن، چند چادر زده بودند. در طرف دیگر، یک ساختمان قرار داشت. چند روزی در آنجا آموزش دیدیم. تمرین تیراندازی و کار با سلاحهای سبک را به ما یاد دادند.

 فرهنگ عامه و تاریخ شفاهیراهنمای مصاحبه و تدویندر دنیای امروز که سرعت تحولات فرهنگی و اجتماعی افزایش یافته، حفظ و ثبت روایتهای شفاهی و میراث فرهنگ عامه از اهمیتی دوچندان برخوردار شده است. در این راستا، انتشار کتاب فرهنگ عامه و تاریخ شفاهی: راهنمای مصاحبه و تدوین گامی ارزشمند در مسیر توسعه دانش و مهارتهای علاقهمندان، پژوهشگران و دانشجویان حوزههای مردمنگاری، تاریخ شفاهی و مطالعات فرهنگی محسوب میشود

 برشی از خاطرات رضا امیرسرداریمرصادبعد از پذیرش قطعنامه، علاوه بر بسیاری از اسرا، عراقیها هم انتظار داشتند بهزودی با حل شدن مسایل بین ایران و عراق، تکلیف اسیران هم روشن شود. روزنامه های عراقی از فردای همان روز اعلام خبر پذیرش قطعنامه از طرف ایران، تبلیغات وسیعی را حول بند ۶ قطعنامه آغاز کردند. آنها با چاپ لیستهای بلندبالایی از آمار، ارقام و تاریخ حوادثی که قبل از شروع جنگ رخ داده بود، میکوشیدند ثابت کنند ایران آغازگر جنگ بوده است

 خاطرات سیدمحمد مرندیدکتر سیدمحمد مرندی، استاد دانشگاه و رزمنده دوران دفاع مقدس، مهمان دویستوچهلوپنجمین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1393) بود. او درباره کاروان زائران صلح سوریه خاطره گفت. دکتر مرندی گفت: «من جزو مدعوین کاروان نبودم. یک روز قبل از حرکت، متوجه شدم و قسمت شد با کاروان همراه شوم.

وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
  شانههای زخمی خاکریز - 7
اضطراب، قدرت اندیشه را میگرفت. ترس از مردن ذهنم را آشفته کرده بود. خود را توجیه میکردم که ای کاش برمیگشتم و پس از خودسازی مجدداً میآمدم! اما میدانستم این ابلیس است که القا میکند. هر چه بود تا به حال چنین مخمصهای را امتحان نکرده بودم. بعد از آن همه ماندن در منطقه باید فکر میکردم که بالاخره روزی در جنگ، مستقیم شرکت خواهم کرد. اصلاً همان شب که خواب بودیم و آمدند سراغمان که حرکت کنیم، باید میدانستم عملیات که آغاز شود، صحنه آن گونه نیست که در فکر و رؤیا ساخته میشود. نعره انفجارهاست و خون و پذیرایی با ترکشهای داغ. آن شب با دویست دستگاه اتوبوس به طرف مریوان حرکت کردیم. عملیات والفجر ـ 4 در جبهه مریوان آغاز شده بود.
 
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|