|
«دموکراسی» حکومت «هیچکس» ها
|
در بخش اول «تاریخ شفاهی هیچکس»، (یادداشت شماره 10) صحبت از کسانی شد که بزرگترین آثار تاریخ را به وجود اورده اند ولی اسمی از آنها برده نشده و این اثار به نام کسانی ثبت گردیده در ساختن انها نقشی نداشته اند و یا دست کم به میزانی که ادعا میکنند، نداشتهاند. شاید بزرگترین معجزه ایجاد شده توسط “هیچکس» ها ایجاد مفهوم «دموکراسی» است. یعنی حکومت دموس، دموس یعنی آدم های عوام همان ها که قرآن به آنها ناس میگوید. در این بحث به نقش «هیچکس» ها در تاریخ سیاسی میپردازیم.
در زمینه سیاست «هیچکس» ها را همه جا میتوان یافت؛ آنان بافت کلی هر نظام سیاسی را تشکیل میدهند. بدون «هیچکس» ها ساختاری شکل نمیگیرد. آنان به صورت سرباز، کارگر، خدمتکار، برده، پادو، در نظام های سیاسی حضور پیدا میکردند. ظاهرا هویت خاصی به جز اسم کلی که به آنان داده شده بود برای آنان وجود نداشت. هویت آنان در خدمت به سلطان تعریف میشد. به همین دلیل هم از آنان تحت عنوان توده بی شکل در تاریخ یاد میشود این افراد در راستای خدمت به حاکم تعریف شخصیتی میشدند. تاریخ زندگی آنان نیز در همین رابطه نوشته میشد، لقب و اسمیکه حاکم به آنان میداد، نام آنان میشد.
بودن «هیچکس»ها زمانی معنی پیدا میکرد که در راه حاکم و یا مراد خود میمردند. نام هایی مانند غلام، فدایی، نوکر و... یاد آور چنین روزگاری هستند.
اگر از منظر هویتی به همه تلاش ها و قیام هایی که صورت گرفته در روایات تاریخی بنگریم، ملاحظه میکنیم که بسیاری از آنها برای این بود که میخواستند «هیچکس» نباشند و حداقل دارای هویتی باشند؛ حتی اگر این هویت با مرگ آنان در میدان جنگ حاصل میشد. آنان خوشحال بودند که با مرگشان در راه مرادشاه، سرزمین شان، عقیده و نام شان جاودانه میشود. مجسمه آنان تحت عنوان سرباز گمنام ساخته میشود و مردم به آن مجسمه احترام خواهند گذاشت. زیرا بزرگترین وحشتی که یک «هیچکس» داشت مرگ در حالت «هیچکس» ی بود. او در این دنیا به دنبال هویت میگشت؛ زیرا معنی بی هویتی را چشیده بود، «هیچکس» مانند مسافری است که به صورت قاچاق سوار قطار شده باشد و هر لحظه از این میهراسد که مبادا مأمور رسیدگی به بلیط سر برسد و از او بلیطش را بخواهد. «هیچکس» ی نوعی بی هویتی است، که دارنده آن از تنهایی و بی کسی رنج میبرد و احساس وحشت میکند، لذا سعی میکند با چسبیدن به دامن دولت و یا گروه های متفاوت موجود ترس ناشی از ناامنی را از بین ببرد. و به این ترتیب برای خود هویتی دست پا کند که بتواند بودن خودش را توجیه کند و البته این مشکل کسانی است که کاملا در گرداب بی هویتی غرق نشده و به «هیچکسی» عادت نکرده باشند. «هیچکس» برای داشتن هویتی خود را در سرنوشت گروه حاکم شریک میکرد؛ این تنها چیزی بود که به زندگی او معنا میداد؛ آنان صفرهایی بودند که تنها با قرار گرفتن کنار هم شنیده میشدند. در چنین جامعه ای فرد در قالب هویت جمعی معنا پیدا میکرد.
فردیت معنا نداشت، سرنوشت انسان در تنهایی نوشته نشده است. فقط خداوند میتوانست تنها باشد و لاغیر پس «هیچکس» باید برای خود دلیلی برای زندگی پیدا میکرد، و این دلیل اغلب در پیدا کردن ارباب و یا خداوندگاری معنی مییافت. بدون چنین موجودی «هیچکس» باید غریب و تنها در این جهان زندگی میکرد و چون خدا نبود پس بیشتر شبیه حیوانی سرگردان بود. که در این صورت هم برای به دست آوردن لقمه ای نان به هر دری میزد. تنها و بیکس از غربتی به غربت دیگر میرفت.
بنابراین «هیچکس» برای به دست آوردن هویت و رهایی از وضعیت «هیچکس» ی در تاریخ حاضر شد به هر شکلی که لازم بود در آید؛ در چهره یک مبارز، فدایی، قربانی، سیاهی لشگر، معتقد، رقصنده موسیقی های تند راک و متال...
اصولاً تغییر شکل حکومت ها در دوره مدرن نیز نمودی از مبارزات «هیچکس» ها برای اعلام حضور پررنگ تر شان در تاریخ است. «هیچکس» ها تلاش میکردند با ایجاد اتحادیه ها و احزاب دارای هویتی شوند که بتوانند با تکیه بر آن خود را تعریف کنند. افراد خوآگاه جامعه پارلمان، شوراهای شهر دیگر نهادها را ایجاد میکنند تا به «هیچکس»ها فرصت دیده شدن بدهند. «هیچکس» ها غالباً جمع گرا هستند، ترجیح میدهند با غیر انحصاری کردن قدرت، شرایطی را ایجاد کنند تا فرصت ها به تساوی تقسیم شود محصول چنین تفکری ایجاد نوع جدیدی از تفکر سیاسی یعنی تفکر مردم سالار و یا دموکرات بود. در این تفکر هر کس فارغ از نژاد، مذهب، خون، مالکیت میتواند به عنوان یک فرد و یا شهروند، حق انتخاب شدن و یا انتخاب کردن داشته باشد. در این تفکر، خلقت «هیچکس» با دیگری تفاوت ندارد. بنابراین همه دارای شرایط مساوی هستند و همه حق دارند که بدون ترس از بازخواست به بیان عقاید و نظراتشان اقدام کنند. حتی اگر این عقاید مخالف نظر نخبگان و برگزیدگان باشد و یا حتی مسخره به نظر برسد. از نظر یک «هیچکس» که به خود آگاهی طبقاتی رسیده است، نخبگان و برگزیدگان با مقام و ثروت به دنیا نمیآیند و اگر چیزی دارند، به دلیل آن است که عده زیادی چیزهای زیادی را از دست داده اند.
«هیچکس» ها در پی به وجود آمدن سطح آگاهی مدرن در صدد رساندن صدای خود به قدرتمندان برآمدند آنها میگویند: چه کسی میتواند از رنجی که کارگر معدن در عمق زمین میکشد بهتر از خود او آگاه باشد و چه کسی میتواند بهتر از یک معلم ، نارسایی های آموزشی را نشان دهد. و یا چه کسی بهتر از یک دانش آموز میتواند نظام آموزشی را مورد نقد قرار دهد. ولی در تفکر پدر سالارانه و دیگر تفکرات مشابه حتی نخبه گرا به چنین عقاید اعتنا نمیشود زیرا این افراد به لحاظ حقوقی در مقام «هیچکس» میباشند. از نظر یک «هیچکس»، کسی حق ندارد فرصت های مساوی برای به دست آوردن مناصب حکومتی را از دیگری سلب کند. به هر حال دموکراسی، تفکری بود که در مقابل تفکر اریستو کراسی و الیگارشی پا به عرصه وجود گذاشت. به همین دلیل هم همه نظریه پردازان صاحب مقام ، نسب، خون ، مالکیت ... نظریات دموکراتیک را مانند معتقدانش بی ارزش میدانستند.
تاریخ رسمیغالبا تاریخ طبقات حاکم (اریستو کراسی و الیگارشی) است . زیرا این طبقات با استخدام مورخین حرفه ای اقدام به تنظیم سند و مدارک مبنی بر حقانیت خود میکنند. و برای ساختن چنین تاریخی و یا هر تاریخی به اندازه کافی مصالح وجود دارد. در واقع سند، هم یکی از مصالح است که توسط نهادهای رسمیکه غالبا وابسته به قدرت حاکم هستند تولید میشود. بگذریم از مراکز اسنادی که امروزه در دنیا تبدیل شده اند به مراکز تولید سند و هر کس به انها پول بدهد خیلی سریع سند مورد علاقه اش را تولید میکنند. (نمونه آن نشنال جغرافی ، قضیه خلیج فارس)
در این میان سخن و خواست مردمیکه قربانی خواست بزرگان شده اند توسط چه کسی ضبط شده است؟ وقتی قیام بردگان را سنای روم به خاک و خون میکشید مورخین رسمیروم آن را یک پیروزی قلمداد کردند؛ طرف دیگر داستان را چه کسی روایت کرد؟ وجود بردگان اصولاً اهمیتی نداشت، آنان صرفاً بردگانی بودند که باید برای لذت مردم روم یکدیگر را میکشتند و حالا که حاضر نبودند این کار را کنند، باید میمردند. در این باره متنی نباید تولید میشد، و اگر هم اندک متنی تولید شده باشد، در مقابل هزاران متون رسمیکه توسط حاکمیت و نهادهای وابسته به آن تولید میشود ارزشی ندارد. دلیل دیگر اینکه در تمامیاسناد رسمیدر نظام های غیر دموکراتیک ، شما سندی پیدا نمیکنید که در آن علیه دست اندرکاران حکومتی مطلبی وجود داشته باشد.
حال آیا جز با شنیدن خاطرات کسانی که در پنهان ترین زوایای حکومت ها زندگی کرده اند، زجر کشیده اند، در کثیف ترین کارها شرکت کرده اند، تحقیر شده اند، از حقوق شهروندی محروم شده اند، میتوان به حقایق تاریخی که در زیر پوست چنین حاکمیت هایی رواج داشته و دارد، پی برد؟ اما باز هم مهمترین شرط چنین تاریخ نگاری وجود آزادی برای بیان اندیشه است. متأسفانه وضعیت تاریخ نگاری این طبقات غالبا در دایره بسته ای قرار دارد به این معنا که تاریخ مردمیوجود ندارد زیرا آزادی برای نگارش چنین تاریخی وجود ندارد؛ و آزادی برای نگارش چنین متونی وجود ندارد، زیرا تاریخ مردمیو بدون گزینش وجود ندارد. به عبارت دیگر نوع نظام های سیاسی ارتباط تنگاتنگی با نوع تاریخ نگاری موجود دارد. زیرا تاریخ نگاری رسمیغالبا سفارشی تولید میشود. در حالی که تاریخ نگاری اجتماعی، محدوده مشخصی ندارد، هر اندازه حقیقت عریان تر باشد، آموزنده تر است. اتفاقاً در نظام مردمیهمه «کسی» هستند و هر «کسی» حق دارد هر کس دیگر را مورد سوال قرار دهد به ویژه دست اندرکاران امور جامعه را. ولی در یک نظام غیر مردمیجامعه به دو گروه تقسیم میشود. گروهی که حق دارند هر کاری که مایلند انجام دهند بدون ترس از بازخواست شدن و گروهی که «هیچکس» نامیده میشوند، و هیچ کجا حضورشان احساس نمیشود. لذا میطلبد که با تجدید نظر در تاریخ نگاری دولت محور و یا قدرت محور به نوعی تاریخ نگاری توده محور و یا تاریخ نگاری جامعه محور ویا «تاریخ نگاری «هیچکس» محور» و یا در واقع تاریخی نوشت برای همه «هیچکس» های تاریخ. شاید در این صورت بتوانیم امیدوار باشیم که نظام های دموکراسی محوری شکل بگیرند که در آن توده ها، بازیگران اصلی آن باشند، نه نظام هایی که به نام توده ها شعار میدهند ولی بیشتر به کام نظام سلطه هستند. شاید در این صورت بپذیریم که زندگی هر انسانی ارزش نوشتن را دارد؛ تنها به این دلیل که او یک انسان است و بدون وجود انسان، مفاهیم قدرت، دولت و ملت معنا ندارد.
دکتر مرتضی دهقان نژاد
|