|
کودتاي ٬١٢٩٩ دولت مصدق ٬ نفت و تاريخ(2)
|
در شماره ۱۷ بخش نخست گفت و گو با حسین مکی را در اختیار خوانندگان قرار دادیم. در این شماره بخش دوم و پایانی این گفت و گو پیش روی است:
...●شما در زمان واقعه نهم اسفند كجا بوديد؟ ○صبح خانه بودم. بعد آمدم دفتر مجله خواندنيها و تا بعد از ظهر آن جا بودم. دو تا افسر محافظ داشتم. میآمدند و گزارش میدادند كه جمعيت در دربار اين طور است. روز نهم اسفند علاء به من تلفن كرد و گفت جمعی از وكلا آمدند حضور اعليحضرت برسند، اعليحضرت فرمودند شما هم بياييد. اول گفتم من مأموريتی از طرف مجلس ندارم. بعد از چند دقيقه علاء گفت چون شما وكيل اول تهران هستيد و بايد از قضايا مسبوق باشيد ما آقای حشمت الدوله والاتبار را میفرستيم تا شما را در جريان بگذارند. حشمت الدوله آمد و گفت دكتر شايگان و معظمی و ملك مدنی و چند نفر با شاه ملاقات كردند و گفتند بهتر است شما بياييد گفتم خيلی ممنونم از اين كه اعليحضرت مرا در جريان گذاشتند. عصر وقتی آمدم دفتر خواندنيها اميرای به من گفت همه وكلا را تلفنی احضار كردهاند، چرا شما نرفتيد؟ وقتی رفتم فهميدم جلو دربار اتفاقی افتاده و عدهای آن جا اجتماع كردهاند. بعد مصدق آمد و در جلسه خصوصی صحبتهايی كرد كه من در خانهام امنيت نداشتم و فرار كردم رفتم به ستاد ارتش. در آن جا هم امنيت نداشتم با بهارمست آمدم در مجلس متحصن شوم. وقتی صحبت مصدق تمام شد من به فاطمیگفتم امشب مملكت ايران تجزيه میشود. گفتم اين مرد [مصدق] نمیداند كه رضاخان با دو هزار سرباز گرسنه و پابرهنه آمد و كودتا كرد. اين نمی داند كه انگیسیها میخواهند خوزستان را مجزا كنند. آيا نظامیها از خود نمیپرسند كه در مملكتی كه رييس الوزرا اينقدر امنيت ندارد چرا كودتا نكنند؟ خلاصه گفتم امشب خطر بزرگی برای مملكت است. فاطمیاول گفت شما چرا اينقدر به مصدق بد میگوييد؟ گفتم چون او مملكت را تجزيه كرد. در دورهای كه ما هيئت حاكمه اش هستيم اگر مملكت ما تجزيه بشود از شامه سلطان حسين صفوی بدتر خواهيم بود. فاطمی گفت اينها را به مصدق بگو. رفتم پهلوی مصدق. خسرو قشقايی كنار او نشسته بود. وقتی رفت، به مصدق سيگار تعارف كردم و گفتم آقای دكتر مصدق! امشب شما ماموريت فوق العاده مهمی داريد زيرا امشب مملكت تجزيه خواهد شد. گفت به چه مناسبت؟ گفتم آن نظامی كه بداندرضاخان با 2000 قزاق پابرهنه آمده حالا چرا كودتا نكند. وضع خوزستان را كه بهتر میداند. شما ما را فرستاديد پيش شاه. همه مذاكراتی كه با شاه شده بود آمدم به شما گفتم. گفت بايد چه كار كنم؟ گفتم بايد به خانهتان برويد. اين مطلب را دكتر سنجابی هم نوشته كه مكی در گوش مصدق چيزی گفت و سپس او را برداشت برد. گفتم مصلحت اين است كه آفای دكتر مصدق به خانه اش برود. غلام مصدق، دكتر فاطمي، محافظ مصدق و يك افسر شهربانی كه محافظ من بود با ماشين من رفتيم به سمت خانه مصدق. وقتی رسيديم و خواستيم پياده شويم ديدم در خانه مصدق را شكسته و پشت در تير و تخته ريختهاند. دكتر مصدق تا اين وضع را ديد گفت برويم منزل احمد. احمد مصدق پسر خوب و درستی بود، با من هم خيلی رفيق بود و به عكس غلام مصدق، هيچ وقت در كار سياست وداخله نمیكرد.آمديم برويم منزل او. مصدق گفت الان حكومت نظامیاست، چطور برويم؟ گفتم آقا شما وزير جنگ هستيد و حكومت نظامی تابع شماست. از اين گذشته همراه ما نظامیاست. به چهارراه لاله زار كه رسيديم سرتيپ وفا، فرماندار نظامیآمد جلو و دست بلند كرد و گفت كسانی كه امشب در دربار اجتماع كردهاند همه شان افسران بازنشسته و هفت تير به كمرند و نصف شب میخواهند اين جت بريزند. حالا وزير كشور و مصدق و فاطمی و بنده حضور دارند. من ماتمم برده بود. با خود گفتم الان مصدق برمیگردد. بلافاصله مصدق گفت من برمیگردم به مجلس. پيش خودم گفتم اگر مصدق برگردد خواهد گفت ديشب مكی از طرف دربار مامور بود كه مرا به خانه ببرد و با توطئه دربار مرا به كشتن بدهد. گفتم به من ده دقيقه فرصت بدهيد اگر توانستم جمعيت را متفرق كنم همين جا بخوابيد و اگر نتوانستم من هم با شما به مجلس میآيم و خودم شما را میبرم. در را باز كردند رفتيم منزل. بلافاصله رفتم پای تلفن و به دربار زنگ زدم. آتابای گوشی را برداشت. ساعت 5/1 بعد از نيمه شب بود. گفتم اعليحضرت خوابند يا بيدار؟ گفت بيدارند. گفتم: من يك كار واجبی با ايشان دارم. گفت گوشی دستتان باشد. رفت و چند دقيقه بعد آمد. گفت گوشی دستتان باشد. سه دفعه آمد و گفت گوشی دستتان باشد.بالاخره دفعه چهارم گفتم آقا، مملكت در حال تجزيه شدن است، امشب بزرگترين خطرها مملكت را تهديد میكند، آن وقت شما میگوييد تلفن دستتان باشد. بلافاصله شاه جواب داد بله، چيه؟ گفتم امشب دو خطر مملكت را تهديد میكند. گفت چه خطری؟ گفتم خطر اول برای رژيم سلطنتی است، خطر دوم تجزيه مملكت است. گفت خطری كه رژيم سلطنتی را تهديد میكند چيست؟ گفتم چون آقای دكتر صديقی وزير كشور و دكتر فاطمی وزير خارجه پای تلفن هستند فردا اگر اتفاقی بيفتد خواهند گفت مكی سرود ياد مستان داده، ديگر نمیتوانم زياد حرف بزنم. گفت پس بياييد. با سرتيپ وفا و آن افسر شهربانی رفتم جلو دربار. ديدم مردم ريختهاند آنجا و دارند به مصدق فحش میدهند كه اين زن فلان، مادر فلان استعفا كرد يا نه؟ ديدم در اتومبيل محبوس شدم و نمیتوانم بروم شاه را ببينم. دلهره هم داشتم كه نكند مصدق بلند شود و به مجلس برود و تهمت بزند كه مكی با توطئه دربار خواست مرا به كشتن بدهد. پياده شدم و پايم را روی ركاب گذاشتم و گفتم شما میگوييد شاه دوست و شاه پرست هستيد، شخص اول مملكت مرا احضار كرده، كار مملكت در خطر است و شما مرا اين جا نگه داشتهايد، حبسم كرده ايد؟! سرتيپ نصيری در دربار را باز كرد و گفت بفرماييد. رفتيم در خيابان پاستور داخل كوچهای شديم. كليدانداخت و در خانهای را باز كرد و رفتيم به زيرزمينی و بعد از كاخ اختصاصی سر درآورديم. ديدم شاهپور علیرضا، آتابای، سرتيپ هدايت گيلانشاه با شاه مشغول صحبت هستند. شاه به محض اين كه چشمش به من خورد رفت به كتابخانهاش. عليرضا پس از معرفی هدايت گيلانشاه و آتابای در اتاق شاه را باز كرد و مرا داخل كرد. شاه اول پرسيد آن چيزی كه سلطنت را تهديد میكند چيست؟ گفتم اگر صبح دستجاتی از محلات راه افتاد و گفت ما رژيم سلطنتی را نمیخواهيم و جمهوری میخواهيم شما چكار میكنيد؟ مقداری فكر كرد و گفت بله، ممكن است. بعد پرسيد آن چيزی كه مملكت را تجزيه میكند چيست؟ خطر تجزيه خوزستان و آذربايجان را گفتم. بعد، به شاه گفتم صبح كه بنده در دفتر مجله خواندنيها بودم شنيدم جمعيت جلوی دربار 5000 نفر بوده، حالا كه آمدم ديدم 200-300 نفر بيشتر نيستند. آنها هم برگ درخت چنار جمع كرده آتش میزنند تا خودشان را گرم كنند. دو شب ديگر اگر اين جا بمانند سينه پهلو میكنند و همه شان به قبرستان میروند. اين كه جمعيتی نيست و برای دربار هم خوب نيست كه بگويند شاه فقط 300 نفر طرفدار داشته. شاه متقاعد شد و شاهپور عليرضا را صدا كرد و گفت به آقايان بگوييد متفرق شوند. عليرضا چند دفعه رفت و آمد و گفت اينها میگويند ما نمیرويم، اعليحضرت بايد از روی جنازه ما رد شود. شاه گفت بگوييد چهار تا نماينده شان بيايد. در اين فاصله، به من از مصدق انتقاد میكرد كه نتوانسته كار كند، مملكت را مختل كرده، حزب توده تقويت شده. آن چهار نفر آمدند. يكی از آنها كه لباس شخصی به تن داشت برادر شهاب خسرواني، افسر ژاندارمری بود. او گفت قربان غير ممكن است ما برويم. شاه به مدت يك ربع میگفت برويد و مصلحت نيست اين جا باشيد و آنان مقاومت میكردند. من گفتم شما مدعی هستيد كه شاه دوست و شاه پرستيد، شما مصلحت مملكت را بهتر میدانيد يا شخص اول مملكت؟ شما داريد از مقام سلطنت سوء استفاده میكنيد! و با حالتی تشر گونه گفتم شخص اول مملكت نيم ساعت ايستاده و میگويد برويد و شما نمیرويد. شاه گفت بله، بله، برويد. و به سرتيپ وفا گفت شما وسيلهای كه اينها را برساند داريد؟ او هم گفت بله قربان! به دژبان میگوييم با كاميون همه را برسانند و همه رفتند. شاه گفت اين كه وضع مملكت نمیشود. من برای اين كه شما بدانيد نمیخواهم حكومت را از جبهه ملی بگيرم به شما يا اللهيار صالح صبح فرمان نخست وزيری میدهم. گفتم شما حق صدور فرمان نداريد، مصدق با رأی مجلس آمده و بايد با رأی كبود مجلس برود. شما نمیتوانيد فرمان عزل بدهيد، در آن صورت واقعه 30 تير تكرار میشود. مصدق يا خودش بايد استعفا كند يا هر كسی كه بيايد بايد با موافقت مصدق باشد. اين مطلب را خوب به شاه حالی كردم. شاه گفت بايد چه كار كرد؟ گفتم به عقيده بنده شما بايد يكی از برادرانتان را (مثل شاهپور غلام رضا كه مادرش از شاهزادگان قاجار است) مامور كنيد برود منزل دكتر مصدق احوالپرسی كند. بعد هم مصدق شرفياب شود و مسايل را بين خودتان حل كنيد. شاه گفت اگر بگوييد خودم هم به خانه مصدق بروم خواهم رفت و من در اين مورد به شما كارت بلانش میدهم. صبح كه وارد شدم ديدم دكتر معظمی قبل از من با مصدق ملاقات كرده. تا مرا ديد بوسيد و گفت مصدق از شما خيلی اظهار رضايت كرده. وقتی وارد اتاق مصدق شدم ديدم مثل گربهای كه بپرد موش را بگيرد از روی تختخوابش پريد و مرا بغل كرد و بوسيد و گفت تو ديشب خدمت كردی. گفتم حالا هم پيشنهادی دارم كه يكی از برادران شاه بيايد عيادتی از شما بكند و به اتفاق شرفياب شويد. گفت شاه قبول نمیكند بلافاصله از اتاق مصدق به شاه تلفن زدم. ساعت 8 صبح بود. گفتم بنده الان در خدمت جناب آقای نخست وزير هستم و يك چنين پيشنهادی به ايشان نمودم. شاه گفته ديشب را تكرار كرد و گفت اگر بگوييد خودم هم بيايم به عيادت ايشان خواهم آمد، و گوشی را گذاشت. در همين اثنا فاطمی و حق شناس وارد اتاق مصدق شدند. مصدق شروع به تعريف از من كرد كه ديشب مكی چنين خدمتی كرده و حالا هم پيشنهادی دارد. وقتی پيشنهاد را گفتم، يك دفعه يكی از اين دو نفر دستش را به تخته مبل زد و گفت ابدا! اگر ايشان تشريف ببرند و به ايشان سوء قصد شد چطور میشود؟ يك دفعه ديدم مصدق شل شد و رفت تو رختخواب و پتو را روی خودش كشيد و گفت بله، آقا، امنيت ندارم. در صورتی كه قبل از اين حرف راضی شده بود. من رو كردم به آقايان و گفتم اين جا تا منزل شاه 50 متر فاصله دارد. توپ و تانكی هم نيست. میخواهيد بجنگيد يا میخواهيد بين اين دو اصلاح شود؟ گفته شد نه، ايشان امنيت ندارند. من هم در را كوبيدم و بيرون آمدم. بعد در مجلس جلسه خصوصی تشكيل شد. بنده گفتم هر 10 نفر يك نفر را انتخاب كند كه 8 نفر انتخاب شديم و يك كميسيون 8 نفری تشكيل شد. اين كميسيون قرار را بر اين گذاشت كه شاه فقط حق سلطنت دارد نه حكومت و اين تصميم قرار بود توسط من قرائت شود. مصدق پافشاری كرد كه اين بايد تصويب شود. بين اقليت و اكثريت كشمكش شد و سپس بنده پيشنهاد تشكيل يك كميسيون سه نفری را دادم تا بين شاه و مصدق التيام صورت بگيرد. ●قرار بود در نهم اسفند، با آن مقدماتی كه چيده شده بود، وقتی كه دكتر مصدق از دربار بيرون آمد كارش را همان جا تمام كنند. ○نه، هيچ كس كاری به او نداشت. البته او در سخنرانی خود اين مطلب را میگويد، ولی ثريا او را نجات میدهد. ثريا دكتر مصدق را از دری كه روبروی ساختمان اصل چهار باز میشد، كه نزديك منزل مصدق بود، روانه میكند.دكتر مصدق يك دفعه ديگر هم اين حرف را زد. يزدان پناه به من گفت كه دكتر مصدق شروع كرد به گله كردن از دربار و مادر شاه و اين كه ارتشیها در انتخابات دخالت میكنند. گفتم آقا، اينها را چرا به يزدان پناه پيغام میدهيد؟ شما خودتان برويد دربار و به شاه بگوييد. گفت من امنيت ندارم. گفتم من با شما میآيم. من و وزير جنگ و مصدق به دربار رفتيم. مصدق رفت به اتاق و محرمانه با شاه به مدت يك ساعت و نيم صحبت كردند. من مصدق را به خانه اش رساندم. شاه هم آن اعلاميه را داد كه دربار در انتخابات وداخله نكنند. ●میگفت ولی عمل نمیكرد. ○در خرم آباد، مهاباد و مشكين شهر دربار دخالت كرد و در خيلی شهرها، مثل رشت و قزوين، كشته هم داد. ●بقايی در دادگاه گفته بود من سه بار تاج و تخت شاه را نجات دادم: يك بار در سی تير كه همه مردم به دربار فحش میدادند من جهت مبارزات مردم را برگرداندم و گفتم يقه قوام را بگيريد. مورد دوم نهم اسفند است كه شاه را نجات دادم. ○بله، به دربار هم رفته بود. علاء به من تلفن كرد ولی من نرفتم. بقايي، گنجهای و چند نفر ديگر از مجلی رفتند. ●مورد سوم را خيلی صريح نگفته ولی گفته كه وقتی میخواستند اختيارات را از شاه بگيرند من مانع شدم و مخالفت كردم. همان هيئت 8 نفری كه شما اشاره كرديد. ○بله، او مخالفت كرد ولی من بلند شدم و عين متن را در مجلس خواندم. بقايی خيلی از سلطنت حمايت میكرد و چند نطق عجيب و غريب هم در اين مورد دارد. ●با اين حال بقايی در مورد واقعه نهم اسفند و همين طور راجع به قتل افشار طوس هيچ مطلبی در بازجويی اش ننوشته. گويا بقايی با سرلشكر حسن پاكروان هم رابطه داشته است. نظر شما چيست؟ ○نمیدانم. من يك بار پاكروان را ديده ام. افسر سفيد رويی بود. ولی يك مطلبی را در اين جا شهادت میدهم: وقتی مصدق به مصر رفت دانشگاه شلوغ شد. عدهای از استادان دانشگاه را حبس كردند و كار به مجلس كشيد. جمال امامیدر مجلس سوال عجيبی كرد و خواستند همان روز رأی بگيرند و مصدق را از كار بياندازند كه همه به من متوسل شدند. من در دفاع گفتم آقای جمال امامیموقعی اين حرفها را میزند كه ممكن است در رأی شورای امنيت تاثير داشته باشد. اين حرفها به ضرر مملكت است؛ بعدا استيضاح كنيد مصدق هم برمیگردد و جواب شما را میدهد. خلاصه، دفاع من خيلی موثر واقع شد. معظمیو وزير كشور به من گفتند جواب جمال امامیرا شما بدهيد من هم آن نطق را كردم. بعد مصدق تلگراف رمزی به كاظمي، نايب نخست وزير، زد كه در غياب من به مكی ابلاغ كنيد كه به جای من در هيئت دولت شركت كند. كاظمیتلفنی خواست مصدق را به من گفت. من هم در جلسه هيئت دولت شركت كردم. رييس شهرباني، مزينی و رييس ركن 2 يا 3 سرهنگ پاكروان هم در جلسه بودند. وزير كشور، امير علايی پيشنهاد داد كه يك گردان به دانشگاه برود و آن جا را تصرف كند. من به كاظمی گفتم شما كه مرا به اين جا آورديد اول بگوييد من چه سمتی دارم و به چه مناسبت مرا اين جا دعوت كرده ايد؟ گفت آقای دكتر مصدق چنين تلگرافی كرده و گفته نظر مكی نظر من است. گفتم من مخالف فرستادن يك گردان نيرو به دانشگاه هستم چون اگر به دانشگاه بروند بچههای مردم كشته میشوند. اگر بايستند و تماشا كنند دانشجويان آنها را خوار و خفيف میكنند و ديگر قدرت نظامینخواهند داشت. پاكروان نظر مرا تاييد كرد و گفت من هم معتقد نيستم. در همان جلسه من ديدم او با من همراهی كرد و نگذاشت نيروی نظامی به طرف دانشگاه برود. وقتی و صدق آمد من باعث عوض شدن وزير كشور شدم. چون هر وقت با او صحبت میكردم میگفت تامين جانی ندارم، در دانشگاه و در شهربانی تامين جانی ندارم. گفتم پس چرا وزير كشور شدی؟ بعد هم مصدق او را عزل كرد. ●علی زهري، بقايی و پاكروان با هم رابطه نزديكی داشتند. بعد از فوت زهري، بقايی و پاكروان آگهی ختم او را امضا میكنند و اين نشان میدهد هر سه رفيق با هم خيلی صميمیبودند. هر سه نفر هم در فرانسه تحصيل كرده بودند. ○ممكن است. زهری با بقايی خيلی رفيق بود و هر چه بقايی میگفت او میگفت صحيح است، و اين دو مكمل هم بودند. ولی در مورد پاكروان نمیدانم. فقط میدانم پدر پاكروان آدم بی اعتقادی بود و در قضيه مسجد گوهرشاد مشهد هتك حرمت امام رضا (ع) را رد كرد. آن پدر آن قدر قرمساق و اين پسر اين قدر آزاديخواه كه گفت نظامینبايد وارد دانشگاه شود. ●بقايی در نامهای به زهری میگويد وجود من بدون تو ناقص است و تعابيری نزديك به اين. اصلا زهری چطور به اين واديها كشيده شد؟ ○او روزنامه شاهد را در اختيار بقايی گذاشت. روزنامه شاهد وابسته به جبهه ملی بود. وقتی حزب ايران مهندس زيرك زاده را كانديدا كرد بقايی هم پافشاری كرد روی زهري، كه تصويب كردند. ولی انجمن انتخابات همه 12 نفری را كه انتخاب شدند تاييد نكرد. يكی از آنها با چهار امضا بود. مرحوم مدرس [شیخ علی مدرس تهرانی]، رييس انجمن انتخابات، اعتبار نامه عدهای را امضا نكرده بود؛ گويا فقط اعتبار نامه من و راشد و كاشانی را امضا كرده بود. زهری، فاطمی و يك نفر ديگر را هم امضا نكرد. كاشاني، حاج غلام حسين افتخار را از بازار میخواهد و میگويد به گردن من، اگر اين افراد را رد كنيد توده ایها رأی میآورند و وارد مجلس میشوند. به اين دليل اعتبار نامه شان تصويب شد. ●از مسايل مهم دوران ملی شدن مسئله خلع يد است. نقش شما در اين مورد چه بود؟ ○ بنده در بعضی جلسات هيئت مختلط كه در آبادان تشكيل میشد شركت داشتم. دكتر معظمی، دكتر شايگان، اردلان و بنده در آن شركت داشتيم. متين دفتری، سهام السلطان بيات، دكتر رضازاده شفق و نجم الملك سروری هم از مجلس سنا در آن شركت داشتند. صورت جلسات تند نويسی شده و يادداشتهای رد و بدل شده با انگليسیها در جلسات هيئت دولت مختلط اميدوارم روزی چاپ شود. ●طبق نظر دكتر حسين پيرنيا، فرزند معاضدالسلطنه، ظاهرا اين اسناد و مكاتبات در اختيار ايشان بوده است؟ ○دكتر حسين پيرنيا رييس اداره امتيازات بود و بنده يك مقدار از اسناد را از ايشان گرفتم. او به من كمك كرد. بعد هم وقتی فهميدند موافق ملی شدن نفت است او را عوض كردند و به جای او منوچهر فرمانفرما را منصوب كردند. هر چه من میگفتم فرمانفرما میرفت شركت نفت جواب را تهيه میكرد و فردا میآورد. كه بالاخره من يك روز به او پريدم. ●ايشان اخيرا كتابی قطور به نام از تهران تا كاراكاس كه شرح خاطراتش است نوشته. ○و میگويند در همين كتاب با من هم خيلی مخالفت كرد چون من با او طرف بودم. ●بنابراين شما اسناد مربوط به نفت را از حسين پيرنيا گرفتيد؟ ○همه را نه، از چهار پنج نفر گرفتم: يك مقدار را از باقر مستوفی پسر عبدالله مستوفی گرفتم. او معاون پيرنيا بود. آن 12 سوالی كه مطرح شد و گلشاييان چهار شاخ ايستاد و نتوانست جواب بدهد آن را باقر مستوفي، معاون اداره امتيازات، به من داد و گلشاييان واقعا گيج شد. يك مقدار هم از خليل طالقانی گرفتم. مهندس حسيبی هم آنها را تنظيم میكرد.دكتر مصدق به من پيغام داد كه تو ديگر در خانه ات نخواب. من هم به منزل حسيبی میرفتم.حسيبی خيلی كار كرد. در آن چند شب كه ماه رمضان هم بود چون قرص متدرين میخوردم خوابم نمیبرد. در آن چند شب تب شديدی هم داشتم و هيچ غذايی جز پالوده سيب يا سوپ نمیتوانستم بخورم. گلشاييان وقتی به ترازنامههای شركت نفت استناد میكرد خليل طالقانی آن را برای من ترجمه میكرد.وقتی فروهر آمد نطقی كه شركت نفت برای او آماده كرده بود قرائت كند من به نطق او اعتراض كردم. او در نطق خود گفت وقتی مكزيك نفت خود را ملی كرد تناژ آن كشور پايين آمد. اين حرف دروغ بود زيرل قبل از ملی شدن كمپانثیهای نفتی در سال 5 ميليون تن استخراج میكردند و بعد از ملی كردن اين مقدار به 9 ميليون تن رسيد. اين مطلب را خليل طالقانی از مجله شركت نفت برای من ترجمه كرد. به هر حال دكتر پيرنيا خيلی مطلع بود و گاهی مطالب محرمانه را هم به من میگفت در صورتی كه اگر افراد شركت نفت میفهميدند او را تكه تكه میكردند. بعد از او فرمانفرماييان آمد كه چندان اطلاعی نداشت. با اين همه آن چه مهم است صورت مذاكرات هيئت مختلط نفت است. در پس پرده مسايلی بوده كه تا كنون منتشر نشده. مطلبی را هم بگويم: وقتی در آمریکا بودم در يكی از مصاحبههايم گفتم آمریکا و انگليس پيشنهاد ده ميليون دلار به ايران دادهاند و میخواهند ما استقلال خودمان را به ده ميليون دلار بفروشيم. ما خودمان نفت داريم و صدقه قبول نمیكنيم. و پيشنهادی دادم و گفتم : شما الان درگير جنگ كره هستيد و نفت از آمریکا به كره میرود. ما به شما نفت میفروشيم با 25 درصد تخفيف. چون مسافت هم نزديك است به نفع شماست. جلساتی هم در اين مورد تشكيل شد و پارسونز هم در آن شركت میكرد. قرار شد با ما 60 ميليون دلار معامله نفتی بكنند. در وزارت خارجه دو جلسه صحبت كرديم. يكی از اين جلسات از ساعت 5 بعد از ظهر تا ساعت 2 نيمه شب طول كشيد. قرار بود انگیسیها از جريان مذاكرات مطلع نشوند. قرار شد در ويلايی واقع در 18 كيلومتری واشنگتن پروتكلهايی را در اين مورد تهيه كنيم. جلسه ما از ساعت 3 بعد از ظهر شروع شد پارسا و اكبر محلوجی به عنوان مشاور من بودند. ضمن صحبت يك وقت ديدم يك پاكت لاك و مهر شده آوردند و گفتند اين پاكت از سفارت رسيده. بايرون، ريچارد و جرنيدی هر يك نامه را خواندند و به دست يكديگر دادند و گفتند مذاكرات قطع شد. گفتم چرا؟ جرنيدی گفت ما اين مذاكرات را میكرديم تا شما با انگليس قطع رابطه نكنيد. حالا اگر ما 60 ميليون دلار به شما بدهيم انگليسیها خواهند گفت اين مبلغ نازشصت قطع رابطه ايران و انگليس است. در صورتی كه ما حاضر بوديم اين پول را بدهيم تا قطع رابطه نشود. بعدها فهميدم انگیسیها متوجه شدند كه اگر اين معامله بين ايران و آمریکا صورت گيرد ايران به دامن آمریکاييها میافتد. يك بار هم كاپيتان ريبر، كه 20 درصد سهام آرامكو را داشت، وقتی من در تگزاس بودم با طياره اختصاصی خود يك ساعت و نيم منابع نفتی تگزاس را به من نشان داد. او گفت اين منابع نفتی را كه میبينيد بهاندازه يك چاه آغاجاری ايران نفت نمیدهد. از يك طرف هوا را پمپاژ میكنند تا از طرف ديگر بهاندازه يك شير سماور نفت بيرون بيايد. او به من گفت كه به ما تلگراف كردند كه برای تصفيه خانه آبادان اين قدر متخصص لازم داريم و بلافاصله برای ما گذرنامه تهيه كردند ولی روز 31 تير تلگراف كردند كه به هم خورد. ●ولی موضع آمریکا در سال 1330، زمانی كه دكتر مصدق از شورای امنيت برگشت و در مجلس اعلام كرد كه آمریکاييها ما را در آنجا معطل كردند و هيچ كمكی نكردند، مشخص بود. ○نه! وقتی مصدق به آمریکا میرود مك كی وعده پرداخت مقداری دلار به مصدق میدهد. دكتر بقايی همه اين جريانات را تشريح كرده. فردای آن روز سفير كبير انگلستان به آمریکا میرود و باهاچسن ملاقات میكند كه شما عليه منافع ما عمل میكنيد و به ما ظلم میكنيد. مك كی عوض میشود و به عنوان سفير كبير آمریکا در تركيه عازم آن جا میشود. مطلب ديگر اين كه وقتی ديدند از مصدق جدا شدم گفتند چون او را به آمریکا نبرده مخالف شده، در صورتی كه اگر شما متن صورت جلسه را ببينيد متوجه میشويد كه مصدق میخواست همه اعضای هيئت مختلط را با خود ببرد. در مصاحبه اللهيار صالح هم هست. موقعی كه مصدق میخواست خداحافظی كند نجمالملك، سروری، بنده و يك نفر ديگر مخالف بوديم. حسيبی، وزير دارايی و دو نفر ديگر موافقت كردند ما چون در اكثريت بوديم تصويب نشد و من هم نرفتم. مطلب ديگری را میخواهم برای شما بگويم كه هيچ كس جز خودم اطلاعی از آن ندارد. وقتی در آمریکا بودم روسها و انگليسها همه جا دنبال ما بودند و ما را كنترل میكردند. وقتی به پاريس برگشتم مظفر فيروز تلفنی به من گفت روسها مسبوق بودند به پاريس میآييد و نطق شما در آمریکا آمها را شوكه كرده و استالين توسط سفير خود در پاريس شخصا از شما دعوت كرده كه يك ماه ميهمان ايشان باشيد به اين ترتيب كه با طياره به برلين غربی بياييد و از آن جا با طياره اختصاصی میفرستند كه شما را ببرند. در جواب به فيروز گفتم درست است قبل از اين كه به اين جا بيايم روابطم با دايی جان شما [منظور دکتر مصدق] قدری تيره شد ولی مردم اين مطلب را نمیدانند و هم مرا دست چپ و راست دكتر مصدق میدانند. اگر من اين دعوت را قبول كنم خواهند گفت اينها از آمریکايیها و از غرب مايوس شدند و میخواهند خود را به دامن كمونيسم بياندازند. و اين كار به مصلحت ايران نيست. ولی با يك شرط حاضرم و آن شرط اين است كه روسها يازده تن طلای ما به اضافه هشت ميليون دلاری كه از زمان جنگ از آنان طلب داريم با ما بدهند و من به عنوان نماينده تام الاختيار دكتر مصدق بيايم و بگيرم، چون بعد از شهريور 20 دولتهای مختلف در اين مورد اقدام كردند و مردم هم انتظار داشتند ولی موفق نشدند. اگر روسها بخواهند دين خود را به اين ترتيب ادا كنند صورت خوبی خواهد داشت. سفير شوروی جواب میدهد كه من چنين ماموريتی ندارم، شما بايد صبر كنيد تا من از مسكو كسب تكليف كنم. از سفيرشان در تهران میپرسند كه آيا مصدق چنين ماموريتی به مكی میدهد يا خير؟ بعد از پنج روز سفير شوروی در تهران جواب میدهد كه آقای مصدق گفته مسايل ارزی و مرزی را خودمان حل خواهيم كرد. چون ديده بود اگر اين كاری كه تمام دولتها از شهريور 20 به اين طرف اقدام كردند ولی موفق نشدند حالا توسط من صورت گيرد... ●يعنی به اعتقاد شما روسها میخواستند طلب ايران را در آن زمان بدهند؟ ○بله میخواستند. ولی مصدق میخواست اين كار را خودش انجام بدهد. قرار بود سه كميسيون تشكيل شود. وقتی سفارت انگليس بسته شد تمام وسايل به دو جا منتقل شد: يكی سفارت آمریکا و ديگری سفارت عراق. نوری سعيد كه مامور انگیسیها بود با اشخاصی هم ملاقات میكرده. مسايل ارزی و مرزی را هم آقای مفتاح، كه معاون وزارت خارجه بود و همسرش هم يك انگليسی بود، تماماً از طريق سفارت آمریکا به انگیسیها گزارش میدهد. آنها متوجه شدند كه مصدق توافقهايی با شوروی كرده كه افسران روسی بيايند و تعليمات لازم را به ارتش ايران بدهند و از روسها اسلحه گرفته شود، لذا كودتا را تسريع كردند. بدين ترتيب بود كه مسايل ارزی و مرزی در زمان زاهدی حل شد. دلارها را ندادند و گفتند در قرارداد قوام- سادچيكف اين دلارها صرف اكتشاف نفت در مناطق شمالی شد؛ فقط يازده تن طلا را دادند و به عنوان حقالسكوت، فيروزه را، كه طبق قراداد ايران و شوروی ملك طلق ايران محسوب میشد و شامل چندين آبادی است و راه آهن آسيای ميانه از 8 كيلومتری آن عبور میكند، به شورویها دادند. ●چرا دولت شوروی از ايران حمايت جدی نكرد؟ عدهای میگويند كه روسها از انگليسیها تبعيت میكردند. ○روسها در آن زمان در يك جايی گرفتار بودند همچنان كه آمریکايیها در قضيه كره گرفتار بودند. خلاصه وضعيت بغرنجی پيش آمده بود كه نمیتوانستند به ايران كمك كنند، و چندان تبعيتی هم از انگليسیها نمیكردند. قرارداد 1921 برای ايران حداقل فايدهای كه داشت اين بود كه مانع تصرف آبادان توسط انگليسیها شد، چون آمریکايیها با استناد به همين قرارداد از انگلستان خواستند ماده ششم را رعايت كند. از طرفی مريم فيروز هم مكرر با مصدق ملاقات داشت؛ كيانوری [در خاطراتش] اشاراتی دارد. كشاورز و انور خامهای هم در كتابهای خود توضيح دادهاند كه ما میخواستيم كمك كنيم و با مصدق كه صحبت كرديم ايشان گفت اقدامینكنيد. ●كسی كه بيشترين سهم را در اختلافات آن دوران داشت دكتر بقايی بود. آيا هدف اوگرفتن پست نخست وزيری نبود؟ ○نمیدانم، ولی وقتی يك بار صحبت شد به او گفتم آقای دكتر بقايي! صريحا به شما بگويم اگر كابينه تشكيل دهيد من در كابينه شما شركت نخواهم كرد، برای اين كه فكر میكنيد پسری هستيد كه پشت سر هفت دختر آمده ايد و خيال میكنيد ناز شما را خواهند كشيد و هر چه بگوييد اجرا خواهد شد. من زير بار شما نخواهم رفت و قبول نمیكنم. مصدق هم دو دفعه پيشنهاد كرد كه بنده وزير كشور شوم و بقايی وزير فرهنگ. بنده قبول نكردم، بقايی هم قبول نكرد. استدلالم اين بود كه گفتم در صورت قبول كردن اولين اختلاف ما با دكتر مصدق بر سر رييس ژاندارمری و رييس شهربانی خواهد بود. ايشان نظر داشت كه چه كسی بشود و من مسئول خواهم بود. ●در چه مقطعي؟ ○در همان اواخر وقتی من خبر استعفای مصدق را در سرمقاله باختر امروز نوشتم فردای آن روز علاء به مجلس آمد و يك كاغذ آرو دار دربار، كه دست دكتر فقيهی شيرازی رسيد و بعد هم مفقود شد، آورد. اين كاغذ سندی عليه شاه بود و در مورد وزارت جنگ مطالبی در آن آمده بود. دكتر بقايی همان جا يادداشتی نوشت و گفت همه ما در جريان نهضت ملی بايد به مصدق رأی بدهيم. مرحوم كاشانی تا قبل از سی تير به شدت حامیدكتر مصدق بود. وقتی هم قرار شد برويم نزد دكتر مصدق، عصر با هم به منزل دكتر طرفه در تجريش رفتيم. آن جا آقای كاشانی گفت كی و كی بايد وزير شوند. من چون میدانستم دكتر مصدق زير بار نخواهد رفت گفتم آقا ! هر كس وزير شود امر شما را اطاعت خواهد كرد. آيت الله كاشانی تا در اتاق دكتر مصدق را مشايعت كرد. بعد هم جلساتی داشتند كه هفتهای يك روز با هم مذاكره میكردند. به هر حال كاشانی آدم درست و پاكی بود. در كابينه هژيربنده و حائری زاده جزو اقليت بوديم و بقايی جزو اكثريت بود. در آن زمان آيت الله كاشانی هر روز افرادی را میفرستاد تا جلوی مجلس تظاهرات كنند. حتی شخصی هم تير خورد كه میخواستند او را با درشكه ببرند و زندانش كنند و من دست او را گرفتم و به مجلس آوردم. خسرو قشقايی هم به ما خيلی كمك كرد. من به قشقايی گفتم آقای كاشانی برای اين جور كارها پولهايی لازم دارد. گفت چقدر؟ گفتم نمیدانم. او ده هزار تومان توی كاغذی گذاشت و با هم نزد كاشانی رفتيم. وقتی وارد اتاق كاشانی شديم ديدم يك قصاب با پيش بند ايستاده و میگويد آقا بدهی شما هفتصد تومان شده. سه چهار تا زن بودند كه از قصابی گوشت گرفته بودند. من به خسرو نگاه كردم و گفتم مثل اين كه به موقع رسيديم. گفتم آقا يك كار واجب داريم. نامه را جلوی ايشان گذاشتيم. گفت اين چيه؟ بابت چيه؟ خمس است يا زكات؟ گفتم هر چه میخواهيد حساب كنيد. گفت خدا پدرتان را بيامرزد، بلند شويد برويد توی بازار، ميرزا محمد رضا شيرازی پسر آيت الله شيرازی در حال نزع است، دو هزار و پانصد تومان به او بدهيد من رسيد آن را به شما میدهم، بقيه اش را ببريد نگهداريد، من حواله میدهم. هفت هشت روز گذشت تا اين كه خسرو قشقايی به مجلس آمد و گفت آقای كاشانی عجب كلكی دست ما داده؛ هر روز يك تكه كاغذ كوچك به من مینويسند كه 150 تومان به اين بده، 100 تومان به آن بده؛ اينها خانه مرا ياد گرفتهاند و ديگر ما را ول نمیكنند. من به كاشانی تلفن كردم كه آقا يك چنين مشكلی پيش آمده. گفت قشقايی اين پول را به چهار سوق بزرگ ببرد بدهد به حاج آقا رضا تا من به او حواله بدهم. منظورم اين است كه ذرهای از آن پول را برنداشت كه به قصاب بدهد. آدم پاكی بود.
●از شما برای شركت در اين گفت و گو سپاسگزاريم.
گفت و گو : مرتضی رسولی پور
منبع: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
|