بخش نخست ،بخش دوم و سوم را در شماره های پیش خواندیم. بخش چهارم و پایانی در ادامه می آید:
دوبرمن که به خوبی از چند و چون تقابل کتاب کوهستان سیاه با معیارهای رایج گفتمان حرفهای آگاه بود در مقدمة کتابش به ما میگوید که مجبور شد چند سالی آن را کنار بگذارد زیرا متوجه شد که بر خلاف انتظارش، تفسیر و استقبال شایستهای از آن به عمل نیامده است. و آنگاه که دوباره به سراغش رفت با این هدف پا به میدان گذاشت که مرزهای رشتهای را درنوردد و خود را در میان آنها محدود نسازد. دشواری این راه در بخشی از دفتر یادداشت روزانهاش از زبان او چنین روایت شده است:
«دوشنبه، سوم آگوست 1970: از در و دیوار برایم اطلاعات میریزد طوری که گیج شدهام. شاید چون خیلی وسواس دارم که همه چیز درست و دقیق باشد انقدر تحت فشارم. به خودم میگویم که دیگه باید شروع کنم، اما ناخواسته مجبور میشوم مواد و مصالح جدید را در بخشهای قبلی بگنجانم که اکثرشان نقل قولهایی است که به پاورقیها اضافه میکنم نه اینکه در تفسیرها دست ببرم. مثل یه کوه یخی میمونه که قط نوکش از آب بیرون زده و حجم عظیمی از اون زیر آبه و کسی نمیبییندش. چقدر از این کار بدم مییاد. حالا که رسیدم به یه بحث خیلی جالب، باید یه مشت اطلاعات تکراری را به خاطر واکنش مردم به موضوعات دیگه قاطی قبلیها کنم. آخه چطوری میتونم همزمان سؤالات اونها رو جواب بدم و ابهامات خودم رو هم برطرف کنم؟ دوست ندارم نظرات اونها رو خراب یا تحریف کنم، اما نمیخوام وفاداری به اونها باعث بشه که نظرات خودم تحتالشعاع قرار بگیره... این هم یه نمون از اون چیزهای مخربیه که بهاش میگن «تربیت حرفهای»؛ پای شما رو به حقانیت فوت و فنهایی که قبلاً دیگران به کار گرفتن باز میکنه و دست نوازش به سرتون میکشه؛ اما اینها که فوت و فن نیستند؛ فقط یه مشت مسائل شخصی هستند. (ص 90-89)»
دوربرمن را نمیتوان مورخ شفاهی قلمداد نمود. او مورخی است که به اقتضای پروژة پژوهشیاش چند مصاحبه گرفته است. اما درک عمیقش از سرشت فرایند پژوهش و از دشواری بازنمایی لذت تحقیقات میدانی و دستاورد نهایی مصاحبه در قالب اَشکال سنتی روایت تاریخی، انسان را به تحسین وامیدارد. تقلای دوبرمن برای بازنمایی این فرایند در کتابش به نحوی که شرایط خلق اطلاعاتِ مورد استفادهاش را صادقانه بیان کند، تفسیر مهمی دربارة اثر ما در اختیارمان میگذارد. اینکه وی نمیتواند تمام تناقضات را برطرف سازد چیز غریبی نیست. او تناقضات موجود در فرضیات رایجی را که به دست و پای بحث مرجعیت و اختیار در معرفی یک پدیده یا رویداد تاریخی پیچیدهاند، عریان نمود و این حُسن کار اوست.
در قطعهای که از مصاحبهای در کتاب کوهستان سیاه به طور تصادفی انتخاب شده و البته قطعة چندان خوبی هم نیست، میتوانیم چنین تناقضاتی را ببینیم. و چون این قطعه جزو نمونههایی است که ما نیز در آثارمان به وفور با آنها مواجه میشویم، لذا تناقضات خودمان را هم متوجه میشویم. این گزیدة خاص برگرفته از مصاحبهای است که دوبرمن با یک مجسمهساز به نام دیوید واینریب(55) انجام داده است. وی در این مصاحبه از واینریب میخواهد تا یک برنامة اجرای موسیقی را که توسط جان کِیج در کوهستان سیاه برگزار شد و یکی از فولکلورهای ماندگار دانشگاه مذکور را رقم زد، توصیف نماید.
«واینریب: مردم به ساعت نگاه میکردن. یه تریبون اونجا گذاشته بودن در پهلوی صحنه. کِیج پشتش ایستاد و شروع کرد به سخنرانی.... در واقع از روی متن میخوند. همونطور که داشت میخوند برنامهها شروع شد اما مگه ولکن بود.
دوبرمن: محتوای سخنرانیش چی بود؟ یادتون مییاد؟
واینریب: نه خیلی. فقط میدونم یه چیزایی رو از مایستر اِکهارت(56) نقل قول میکرد... دیگه چیزی زیادی از محتوای اون به خاطرم نمونده. چند بار میون خوندنش وقفه افتاد، اما کِیج دوباره شروع میکرد به خوندن. چند تا اتفاق دیگه هم افتاد. نوبت به روچنبرگ با اون گرامافون قدیمیاش رسید انگار از زیر خاک درآورده بود. و گاهیوقتها کوکش میکرد و قسمتی از یه صفحة موسیقی قدیمی رو پخش میکرد...
دوبرمن: چی مینواخت؟
واینریب: تا اونجایی که یادم مییاد صفحة ترانههای قدیمی هاکی.
دوبرمن: ترانههای کوچهبازاری؟
واینریب: ترانههای قدیمی دیگه. مطمئنم با گرامافونش اونها رو آورد. مال دهه 1920 و 1930 بودن. بعدش کانینگهام اومد تو محوطه و رقصید.
دوبرمن: دور این صندلیها؟
واینریب: بله، رقصید و ---
دوبرمن: بین ردیف صندلیها راهرو نبود؟
واینریب: نه، یادم مییاد همه ما کنار هم نشسته بودیم.
دوبرمن: وسط؟
و ...» (ص 354).
دوبرمن در اینجا نسخة اغراقشدهای به ما تحویل میدهد از همان جنس و مدلی که من در مصاحبهام با نمایندة کنگره انجام دادم، یا مینتز نوع ملایمترش را تحویل ما میدهد، و گلاک میبایست در جلسات مصاحبهاش انجام میداد اما در نسخة منتشرشدة کارش آن را حذف کرد. او با وسواسی که در تحلیلهای خود به نمایش میگذارد، داستان «به ما هو» داستان را از بین میبرَد. صرف اینکه نسبت به مستند بودن کارمان تعهد داشته باشیم دلیل نمیشود که پیش از مداخله برای فهم موقعیت متنی رویدادهای مورد بحث، یعنی زمان واقعی وقوع هر رویداد و جزئیات آنها، روایتمان را به حال خود رها کنیم تا برای خودش به هر بتازد و پیچیده شود. تاریخ شفاهی اساساً یک روایت و تحلیل است. تحلیل راوی در داستانی که روایت میکند مستتر است، و تحلیل مورخ در سؤالاتی که میپرسد، تنیده شده است. این سؤالات به واسطة تحلیل وارد تار و پود روایت میشوند. در صورتی که تاریخ شفاهی از نوع روایت مکالمهای باشد، غالباً مکالمه با حرکت به سوی روایت در تضاد قرار میگیرد. کشمکش یا تضاد ایدئولوژیکی در قالب تضاد مبنایی مصاحبه بروز و ظهور مییابد.
آنجایی که ما داستان یا نقل را از کیفیت داستان بودنش تهی میکنیم، مصاحبهشوندگان ما به سرعت به سمت بازسازی و احیای آن روایتمندی گام برمیدارند. میپرسند:«خب، من کجا بودم؟» و به کلامشان ادامه میدهند. ما نقش خطیری در ساخت و شکلگیری روایت بر عهده داریم. اما روشی که ما برای شکل دادن روایت، افزودن جزئیات به آن و تخلیة حداکثر اطلاعات و خاطراتِ محبوس در حافظه به کار میبریم، تخریب روایتمندی روایت است. رفتار ما با روایت همچون داستانی که به تدریج آشکار میشود و ما را به دنبال خود میکشد، نیست. بلکه آن را به منزلة موضوع تحلیل و ساختارشکنی میبینیم. تولید روایت به نحوی که چارچوب روایت بر ساخت واگویهها حاکم باشد، اتفاق نادری در تاریخ شفاهی است زیرا مصاحبهگر نمیگذارد روایت بدین شکل پر و بال بگیرد.
مصاحبهگری تاریخ شفاهی یکی از مؤلفههای حرفة تاریخی است. لذا مصاحبهگر/مورخ در قید و بند زبانها، رویهها و ایدئولوژی این حرفه گرفتار است. این ایدئولوژی که در کلام دیوید هَکِتفیشر(57) (1970) با زبانی بیپروا بیان شده این است که تاریخ اصلاً قصهگویی نیست بلکه مسئلهگشایی است. مورخان در چارچوب زبان عمومی و روزمرة فرهنگ خود کار میکنند و به رغم تلاشهای خوب و بدشان، هیچگاه زبان مخصوصی برای خودشان ابداع نکردهاند. اما در داخل مرزهای این حرفه غالباً بین تاریخ تحلیلی و تاریخ روایی و همچنین بین روایت و تحلیل در بطن یک فعالیت خاص تاریخی تمایز روشنی میگذارند. (هِکستر-Hexter-1971، 34-29) به اعتقاد وارِن سوزمان(58) (1964) این تمایز در تار و پود حرفة تاریخ تنیده شده و بیانگر تفاوت دیدگاههای ما دربارة یک گذشتة قابل استفاده است. از آنجایی که کانون تضاد مبنایی ایدئولوژیکی در مصاحبه را باید در قلمرو زبان جست، لذا این تمایزات اهمیتی خطیر و مضاعف مییابند. زبان تاریخ که مصاحبهگر به کار میگیرد زبان تحلیل است که در قالب سؤال مطرح میشود. زبان تاریخ که مصاحبهشونده به کار میگیرد زبان روایت است که در قالب داستان متبلور میشود. هر یک از این دو زبان در متن یک فرجامشناسی مخصوص به خود به جریان میافتند. (گادامر-Gadamer-1976، ص 13) پس اگر نحوة نوسان این زبان متضاد تاریخ در مصاحبه را بفهمیم، آن وقت برایمان روشن میشود که هر یک از طرفین پشت نقاب ادب و احترام، چگونه تقلا میکند تا بر مصاحبه و تفسیرش مسلط شود. در اینجاست که کردار سیاسی مصاحبه بر ما آشکار میگردد.
البته چنین رقابتی غالباً به زبان نمیآید و چون بر شیوة طرح سؤال یا داستانگویی فرهنگبنیاد ما استوار است، لذا ماهیت سیاسی آن بر ما روشن و مفهوم نمیشود. اما زمانی که در میدانی مملو از تضاد و تناقض قرار داده میشود، ماهیت ایدئولوژیکیاش عیان میگردد. این گونه است که متوجه میشویم مصاحبهگر و مصاحبهشونده چگونه توطئه میکنند تا معانی غالب را مشروعیت ببخشند یا از اعتبار ساقط کنند و یا در صحنة یک مناقشة ایدئولوژیکی با یکدیگر درگیر شوند. هر ایک از این حالات که اتفاق بیفتد، تأثیر و تأثر ین زبانها به ما امکان میدهد تا سازگاری مصاحبهگر و مصاحبهشونده و دنیای هر یک را کشف کنیم. (لانگلیه، ص 271)
آلِساندرو پورتلی گفته است:«روی آوردن ما به داستان بدین خاطر است که خود را در برابر تهدید زمان مسلح کنیم.» (1981) اما در مصاحبه بدین شکل است که به داستان ابعاد زمانی میدهیم تا برای آن موقعیت متنی بتراشیم که بدین ترتیب داستانگو یا راویمان خلع سلاح میشود. پیامدهای نسبتاً مبهمی از این وضعیت حاصل میشود. آیا آنطور که ریکور(59) گفته است، ما به این طریق رویداد یا حادثة مورد نظرمان را پیرنگبندی نموده و از آن یک داستان یکپارچه و کامل میسازیم؟ (1985) آیا ساختار منسجمتری را به داستان زندگی راویمان تزریق میکنیم؟ یا امکان معرفی خویشتن را از او گرفته و داستان را به مسیرهای معمولی و تکراری میکشانیم؟ هر گاه موقعیت ما موقعیت مصاحبة کسی باشد که در چارچوب گفتمان هژمونیک یا غالب سخن میگوید، تمسک به زبان تجزیه و تحلیل موجب تشکیک ما در گفتمان مورد نظر، جدل با ایدئولوژی، کند و کاو تناقضات مستتر در آن، کشف ریشههای اجتماعی آن گفتمان و اصولاً ابهامزدایی از آن میشود. هر گاه موقعیت ما موقعیت مصاحبه با کسی باشد که میکوشد از مرزهای گفتمان هژمونیک بیرون برود، یا کسی که به خاطر محرومیت از فرصت پاسخگویی نتوانسته است نارضایتیاش را به وضوح بیان کند، موضع تحلیلی ما میتواند اعتماد او به توانایی روایتگری و ترسیم سیمای دنیایشان را سست نماید. تقویت گفتمان غالب با انجام کارهای معمول از ما ساخته است. اختیاری که برای مجادله بر سر تفسیر اِعمال میکنیم نه تنها از جنس تفسیری بلکه از سنخ سیاسی و اجتماعی است.
واضح است که معضل مذکور صرفاً به تاریخ شفاهی منحصر نمیشود. محققان فمینیست در بسیاری از رشتهها سؤالات مشابهی را دربارة زبان مذکر و مؤنث و نحوة انعکاس قدرت اجتماعی توسط آن زبان مطرح کردهاند. (کاپلان-Caplan، ص 16-15) این هم گونهای از مسایل و موضوعاتی است که اکنون در هجمه به مطالعات حقوقی انتقادی به خاطر کاربرد زبانی که زبان مردان سفیدپوست متخصص میباشد و در تلاش برای الحاق سایر گفتمانها، خصوصاً روایی، در آن مطالعات مطرح شده است. (کرنشاو-Crenshaw، 1988) سؤال اینجاست که آیا طبقات هژمونیک به بازگشت روایتمندی روی خوش نشان میدهند و برای آن اهمیتی یکسان قائل هستند یا خیر. (ویلکی-Wilkie، 1973(
مسئلة اختیار در مصاحبه بحثی پیچیدهتر از قالب اجتماعی یا غلبة مکالمهای است. زبانهای تاریخ چه تحلیلی باشند و چه روایی، زبانهایی هستند که ما به وسیلة آنها در جایگاه مورخ یا شهروند، تجربههایمان را پالایش و به عبارتی تعریف میکنیم و از همین طریق جهانبینی و ایدئولوژیهایمان را ابراز مینماییم. تنشی که در این میان پدیدار میشود بازتابی است از تنشهای عمیقتر اجتماعی؛ لذا بحث تقسیم اختیار در مصاحبه صرفاً یک شکل یا گون از بحث تقسیم اختیار در نظم اجتماعی است. ما در اینجا بر سر دو راهی هستیم. اگر در ساخت روایت دخالت کنیم، خود و ایدئولوژیمان را به این فرایند تحمیل کردهایم و اگر چنین نکنیم از مسئولیت خود در جایگاه منتقدِ ابهامات شانه خالی کردهایم.
با وجودی که راه حلهای مختلفی تا به حال پیشنهاد شده است اما هنوز هم پاسخ رضایتبخشی به این تناقض وجود ندارد. برخی از محققان میدانی خصوصاً در رشتة مردمشناسی معتقدند که وقتی محقق میدانی به مطالعة سایر فرهنگها اشتغال دارد اصلاً راه حلی برای این مشکل وجود ندارد و آنها باید تحقیقشان را رها کنند. برخی دیگر اختیار تفسیر بر کاملاً از محقق میدانی میگیرند گویی اصلاً چنین کاری ممکن است. رناتو روزالدو(60) گفته است که ما روایت نهایی را در قالب یک روایت تحلیلی بریزیم. (1980، ص 89) شاید برخی از دانشوران درگیر در چنین پروژههایی همچون جیمزسون چنین استدلال کنند که نزاع ایدئولوژیکی آنطور که خیلیها تصور میکنند «نه یک گزینة اخلاقی بلکه جانبداری در منازعه بین گروههای متنازع است.» (ص 290) پس اتخاذ تصمیم در باب تأئید یا عدم تأئید روایت، و مداخله در مرحلة داستانگویی اساساً بستگی دارد به اینکه آیا مصاحبهگر/مورخ قصد دارد موضع طبقاتی بیانشده را تحکیم ببخشد یا زیر پایش را بکشد. رابینو(61) (ص 58-256 و 261) کلیات چهار موقعیت مختلف را ترسیم کرده که هر یک مسایل خاص خود را دارند. وی میافزاید:«اما مسئله در اینجاست که باید دقیقاً مشخص کنیم که آیا گنجانده خودمان در یک ترکیب «ما»یی برای تبیین اصول و ارزشهای مقبول خودمان واقعاً کار درستی است؛ یا اصلاً لزومی ندارد که ترکیب مذکور را برای آینده «امکانپذیر کنیم».
به قول آلتوسر(62) که افرادی مثل ما را «عملههای حوزة اندیشه»(63) لقب داده است، ما به خوبی میدانیم که محصولاتمان چگونه ماهیتی ایدئولوژیک دارند و در قالبهای ذهنی تنازع طبقاتی، نژادی، جنسیتی، یا انقیادی نقش ایفا میکنند. شاید بهترین کاری که در این برهه از عهدة ما برمیآید این است که عرصة گفتمان را بگشاییم-یعنی از استعدادمان برای آفرینش مستندات فرهنگی و تفسیر آنها کمک بگیریم-تا دستکاری تاریخ میسر شود، و دیگران بتوانند تاریخ را به نحوی دستکاری کنند که گویاترین و متناقضترین متون آفریده شوند. بدین ترتیب برای مفسران آینده این امکان فراهم میشود که معانی جدیدی را در تجربههای مورد بحث پیدا کنند و گفتمان جدیدی را رقم بزنند.
البته با تکیه بر چنین دیدگاهی در مورد استفادة آینده است که راه ما به سوی ورود به منازعاتی که بر سر آرمانشهر ذاتی در هر روایت و هر ایدئولوژی وجود دارد، باز میشود. اما به روایتمان نیز امکان میدهد تا از مرزهای گفتمان حرفهای یا عمومیمان فراتر برود و گفتمان جدیدی برای دنیای جدیدی زاده شود.
55-David Weinrib
56-Meister Eckhart
57-David Hackett Fischer
58-Warren Susman
59-Ricoeur
60-Renato Rosaldo
61-Rabinow
62-Althusser
63-intellect workers
پایان
نویسنده: رونالد گریل
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی