شماره 704    |    19 شهريور 1404
   

جستجو

از جوانرود تا پیرانشهر

روایت رضا محمدی‌نیا

کتاب از جوانرود تا پیرانشهر روایت زندگی و مبارزات سردار رضا محمدی‌نیا است که مسئولیت‌هایی چون جانشینی منطقه هفت سپاه پاسداران، فعالیت در بخشداری جوانرود، حضور در جبهه‌های جنوب، تبلیغات قرارگاه حمزه سیدالشهدا و فرماندهی سپاه پیرانشهر را بر عهده داشت.

خاطره‌ای از هفده شهریور 57

برشی از خاطرات ستوان‌یکم محمد محتشمی‌پور

ساعت 3 بعد از نیمه شب هفدهم شهریور 1357 اَمربَر دنبال من آمد و [دستور] «آماده‌باش» را به من ابلاغ کرد. در مدت دوازده سال خدمتم. اولین باری بود که در این موقع شب آماده‌باش زده می‌شد. با خود گفتم: خدا به خیر کند!

در نشست «تاریخ شفاهی بحران» مطرح شد:

نقش پررنگ حکومت بر تغییرِ روایت‌ها پس از بحران

گزارش نشست تاریخ شفاهی بحران -2

سعید فخرزاده، با اشاره به فعالیت‌های ثبت خاطرات در دوران دفاع مقدس گفت: «وقتی در زمان جنگ، وقایع‌نگاری می‌کردیم، به ما می‌گفتند به شما اعتماد نداریم که با شما حرف بزنیم؛ درست هم می‌گفتند. چون در بخش تبلیغات، ساختار امنیتی نبود...

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

تیراندازی که شروع شد بچه‌ها با وحشت از خواب پریدند. نمی‌دانستند چه خبر شده. وقتی بیشتر وحشت کردند که دیدند از سلاحها خبری نیست و غیاثی فریاد می‌زدند که: پاشید، حمله کردند. 
غیاثی شروع کرد به تذکر دادن که یک نظامی در هیچ موقعیتی اسلحه‌اش را گم نمی‌کند. غیاثی تا رسیدن به پادگان آب نخورد. نفس را گرفته بود زیر شلاق تا شعله نکشد.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.