|
شماره 680 | 08 اسفند 1403
|
|
جستجو
|
 تأملی در رابطۀ تاریخ شفاهی و جامعهشناسی تاریخیجامعهشناسی تاریخی رشتهای ذیلِ جامعهشناسی است که با نگاه عقلانی، انتقادی و خلاق به چگونگی روندها و تحول ساختارهای اجتماعی در تاریخ توجه دارد. این گونۀ علمی که ترکیبی از تاریخ و جامعهشناسی و در زمرۀ بین رشتهایهاست، به مطالعه ساختارها، فرآیندها و تطورات اجتماعی در بستر زمان میپردازد.

 برشی از خاطرات مهدی فرهودی پس از پیروزیبعد از گذشت یکی - دو ماه از پیروزی انقلاب به نهاد ریاست جمهوری رفتم. بچههای سپاه هم آنجا حضور داشتند. من از طرف شهید چمران مأموریتهایی داشتم. آقایان: ابراهیم یزدی و عبدالعلی بازرگان هم بودند؛ چون پدرِ عبدالعلی من را کاملاً میشناخت، اختیاراتی به من داد. اولین کاری که کردم به د فتر ساواک سابق رفتم و به همراه آقایان: دکتر نژاد حسینیان، مجید حداد عادل، علیرضا محسنی، علی عزیزی، حاج کاظم، معیری و دیگر دوستان، آنجا را تحویل گرفتیم.

 خاطرات محمدابراهیم باباجانیمحمدابراهیم باباجانی، خلبان پیشکسوت هوانیروز، سرهنگ جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان دویستوسیوهشتمین برنامه شب خاطره (شهریور 1392) بود. او درباره دوران اسارت، خاطره گفت. او گفت: «نزدیک به 3 سال، ما را در یکی از بندهای زندان ابوغریب زندانی کردند. 3 سال، حدود 57 نفر، نمیدانستیم کی روز میشود و کی شب.

وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
  اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 138
من در چنانه اسیر شدم. شبی حملهای از نیروهای شما صورت گرفت که تا صبح طول کشید. وقتی که صبح از سنگر بیرون آمدم با حیرت دیدم چند نفر از سربازان و پاسداران در موضع ما هستند، دستها را بالا بردم و تسلیم شدم و دیدم که چقدر رفتار انسانی دارند. از همانجا تصمیم گرفتم توبه کنم و تا امروز به خیلی از مسائل پی بردهام و خودم را مدیون اسلام و کشور اسلامی شما میدانم. تقریباً دو ماه به عملیات فتحالمبین مانده بود که فرماندهان ما طرح یک حمله را در جبهه میشداغ دزفول ریختند و تمام یگانها و نفرات آماده این حمله شدند. فرماندهان میدانستند واحدها استعداد حمله را ندارند. .
 
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|