|
|
جستجو
|
سرو قومسروایت مهدی مهدوینژادمرحوم مهدی مهدوینژاد از فرماندهان دوران دفاع مقدس و از بنیانگذاران تیپ 12 قائم(عج) استان سمنان بود. او فرماندهی تیپ 18 الغدیر، لشکر 30 قدس گیلان، لشکر 17 علیبنابیطالب(ع) را نیز در کارنامه خود دارد. کتاب «سرو قومِس» شامل 14 جلسه گفتوگو با اوست. طرح جلد کتاب، همانند سایر کتابهای تاریخ شفاهی دفاع مقدس که توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر میشود، از یک نمونه یکسان پیروی کرده و تنها عنوان و رنگ جلد، متفاوت است.
برشی از خاطرات مریم بهروزیهدیه جواهرات برادران جنوباوایلِ انقلاب، در مسجد قبا درباره حکومت اسلامی سخنرانی میکردم و عده زیادی در جلساتِ سخنرانی شرکت میکردند. روزی جمعی از خانمها از نازیآباد تهران برای شرکت در جلسه سخنرانی به مسجد قبا آمدند که در میان آنها تعدادی از خانواده شهدا نیز بودند و به من گفتند: «ما از اینکه شهید نشدهایم ناراحتیم و تصمیم گرفتهایم طلا، جواهرات و وسایل زینتی خود را به حضرت امام تقدیم کنیم تا برای پیشبرد اهداف انقلاب هزینه شود.»
بیستوسوم مهر ماه برپا خواهد شدنشست نقد و بررسی کتاب «دانش در مصاف»نشست نقد و بررسی کتاب «دانش در مصاف»؛ تاریخ شفاهیِ حضور جهاد دانشگاهی در دوران دفاع مقدس، دوشنبه 23 مهر 1403 با حضور حجتالاسلام سعید فخرزاده، دکتر خسرو قبادی و دکتر سید حمیدرضا رئوف، در مرکز فرهنگی دکتر کاظمی آشتیانی؛ وابسته به سازمان جهاد دانشگاهی تهران برگزار خواهد شد.
خاطرات مهدی قادری مهدی قادری، دوست شهید علیاکبر وهاج، مهمان دویستوسیودومین برنامه شب خاطره (دی 1391) بود. او درباره آشنایی و همکاری با شهید وهاج خاطره گفت. او گفت: «آشنایی من با شهید وهاج به اواخر 1355 باز میگردد. منزل ما یکی از پایگاههای تکثیر اعلامیه بود. چند دستگاه کپی و یک دستگاه تایپ داشتیم که خواهرم تایپ اعلامیهها را انجام میداد. من و خود شهید و جناب قدسیپور، تکثیر و توزیع را به عهده داشتیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 119
داشتم به آن بسیجی کوچولو نگاه میکردم که دیدم او از جمع دوستانش جدا شد و به طرف یک نفربر که در چند متری آنها پارک شده و دریچه آن باز بود رفت. وقتی کنار نفربر رسید دست در جیب گشادش کرد و با زحمت، نارنجکی بیرون آورد. میخواستم بلند شوم و داد و فریاد به راه بیندازم تا جلوی او را بگیرند ولی اصلاً قدرتِ تکان خوردن نداشتم. حیرتزده نگاه میکردم که این بسیجی کوچک چکار میکند. بسیجی با حوصله و دقت ضامن نارنجک را کشید و آن را از دریچه بالا داخل نفربر انداخت. با سرعت به طرف دوستان خود دوید و همه روی زمین دراز کشیدند. نفربر با صدای مهیبی منفجر شد و آتش از آن زبانه کشید. پس از انفجار نفربر هر دوازده بسیجی بلند شدند و دستهایشان را بالا بردند و فریاد اللهاکبر سر دادند.
با دیدنِ این صحنه کم مانده بود قلبم از کار بیفتد. آخر چطور ممکن است چند نفر اسیر بچه سال، آنهم در کنار مقر فرماندهی تیپ دشمن، دست به چنین کار شجاعانه و ناباورانهای بزنند.
وقتی صدای انفجار و به دنبال آن فریاد دستهجمعی اللهاکبر این بسیجیها بلند شد همه از سنگرها بیرون آمدند و به تصور این که ایرانیها از پشت حمله کردهاند حتی چند نفر دستهایشان را بالا بردند و مبهوت ایستادند. عدهای تیراندازی کردند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|