|
شماره 657 | 28 شهريور 1403
|
|
جستجو
|
«مدرسه تاریخ شفاهی»-6جایگاه «زبانِ معیار» در تدوینِ تاریخ شفاهیاز سه دیدگاه، میتوان به تدوین پرداخت: یک عده معتقدند هرگونه تصحیح، تدوین یا تغییر در متنِ گفتار، جایز نیست. یعنی گفتار و شفاهیت باید عیناً حاکم باشد و آن را منتشر کنیم. یک عده دیگر، نظرشان این است که باید در متن، دست بُرد و اشکالات آن را برطرف کرد. چون سخنان تکراری وجود دارد یا پانوشت و اضافات میخواهد. یک عده هم معتقدند هر متن، فقط برای یکبار مطرح میشود. یعنی اگر این گفتار و متن، شامل گذر زمان یا در زمان دیگری بیان شود، باز هم اختلاف در معنا به وجود میآورد و برداشتها به مرور زمان، متفاوت میشود.
برشی از روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدسروز آخر تابستان 1359گوسفند داشتیم. ییلاق و قشلاق میرفتیم. دستتنها بودم؛ هم باید کارهای گلهداری را رفع و رجوع میکردم و هم حواسم به تحصیل بچهها میبود. توی شهر خانهای برای بچهها خریدم. برای دامها چوپان گرفتم و آنها را آوردم کنار رودخانه کرخه. کنار بقیه دامدارها چادر زدیم. شش تا پسر داشتم و چهار تا دختر. بچهها هم هر موقع درس و مشق نداشتند، میرفتند پیش دامها. خودم هم هفتهای دو سه بار بین شهر و کرخه در رفت وآمد بودم. نیمساعتی پیادهروی میکردیم تا میرسیدیم سر جاده دهلران اندیمشک و با ماشین میآمدیم شهر.
سیصدوپنجاهششمین شب خاطره-1سیصدوپنجاهششمین برنامه شب خاطره، 6 اردیبهشت 1403 در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی با روایتگری خلبانان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی و همرزمان شهید علیاکبر شیرودی در آستانه سالروز شهادت او برگزار شد. در این برنامه سرهنگ حسن خدابندهلو، سرهنگ اسماعیل محمدی و سرهنگ علی میلان به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.
خاطرات علی صدقیعلی صدقی، رزمنده لشکر 27 محمد رسولالله، مهمان دویست و سیامین برنامه شب خاطره (آذر 1391) بود. او درباره عملیات بدر خاطره گفت. او گفت: 1363 عملیات بدر انجام شد. وقتی رسیدیم منطقه، میخواستیم پدافند کنیم و صبح به پاتک عراقیها پاسخ بدهیم. قرار بود شب تا صبح، امکانات خود را تجهیز کنیم. در حال آمادهسازیِ سنگر بودیم. هوا داشت روشن میشد. از پشت، گلوله دوشکا زدند. ما با امکانات کم رفته بودیم. عراق، هواپیماهایی سفارش داده بود که سقف پرواز آنها پایین بود. میتوانست نزدیکِ زمین پرواز کند و به راحتی شلیک کند...
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 115
ستوان نصر را به بیمارستان بردند ولی او مُرد، در حالی که انتظار آن را نداشتیم؛ زیرا ستوان فقط از ناحیه دهان زخمی شده بود و جراحتش خیلی عمیق نبود. حتی تا آخرین دقایق سرپا بود و هیچ ضعفی هم نداشت ولی با همه اینها او زنده نماند و به درک واصل شد. جوان خرمشهری که در کوچه بهوسیله ستوان نصر به شهادت رسید نظامی نبود. بعد از شهادت او افراد ما اعضای خانواده را اسیر کردند و به محله حیالبعث که محل استقرار خانوادههای اسیر خرمشهری بود فرستادند. یک هفته از استقرار ما در خرمشهر گذشت. روزی وانتی روی جاده آمد و ما به طرفش تیراندازی کردیم. سه نفر داخل وانت بودند. دو نفرشان توانستند فرار کنند و یک نفر به اسارت ما در آمد. او راننده وانت بود. افراد ما راننده را اعدام کردند و جنازه او را در گودالی دفن کردند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|