|
شماره 655 | 13 شهريور 1403
|
|
جستجو
|
بهداری رزمیروایت نصرالله فتحیاننصرالله فتحیان؛ مسئول بهداری رزمی جنوب، در دوران دفاع مقدس بود که روایتهای خود را از زمان تولد تا فرماندهی در کتاب «بهداری رزمی» آورده است. این کتاب، حاصلِ 60 ساعت مصاحبه سردار علیاصغر ملا با فتحیان است که در 13 فصل و 26 گفتوگوی موضوعمحور و دارای سیر زمانی، توسط عباس حیدری مقدم آرانی تدوین شده است. در تدوین کتاب، سؤالهای مصاحبه حفظ شده است.
سیصدوپنجاهوپنجمین شب خاطره - 4راوی سوم برنامه، عباس ابراهیمی در ابتدای سخنان خود گفت: 1359 به جبهه اعزام شدم. دو سال به عنوان دیدهبان خدمت میکردم. در یک عملیات برونمرزی، نزدیک شهر خانقین موقعیت ِما، لو رفت. بعد از شهادت دوست بسیار عزیزم محمد مؤمنی که بچه راوند کاشان بود و مجروحشدنِ خودم، به اسارت نیروهای عراقی درآمدم. ما را به بیمارستان نیروی هوایی بردند. 50-60 نفر از بچههای عملیات محرم آنجا بودند. همه بسیجی بودند و من تنها سرباز آنجا بودم. احمد پاکار از بچههای اصفهان بود. او یکتنه در بیمارستان به بچهها رسیدگی میکرد. خونِ زیادی از کمرم رفته بود؛ به همین دلیل لباسم را درآورده و لباس سبز عراقی تنم کرده بودند.
برشی از کتاب تاریخ شفاهی ارتش و انقلاب اسلامیدو روایت درباره 17 شهریوردر هفده شهریور، نیروها اکثراً تمارض کرده و در حکومت نظامی شرکت نکرده بودند. من فرمانده گردانی را سراغ دارم که از مراغه به تهران آمده بود، بعد به شهر ری و خانه خواهرش رفته بود. خواهرش گفته بود برای چه به تهران آمدهای؟ گفته بود من در حکومت نظامی فرمانده گردان هستم، خواهرش گفته بود تو آمدهای مردم را بکشی و حالا آمدهای خانه من که به تو ناهار بدهم؟ در آستانه در، یک مناظره عجیبی بین این خواهر و برادر ایجاد میشود که من هر وقت یادم میآید، بیاختیار گریهام میگیرد. ایشان قسم میخورد که من آمدهام یک گردان را در اختیار مردم قرار بدهم. نمیگذارم این گردان را به مردم تیراندازی کند.
خاطرات جواد علیگلیجواد علیگلی، رزمنده و مداح دوران دفاع مقدس، مهمان دویست و سیامین برنامه شب خاطره (آذر 1391) بود. او درباره عزاداری محرم در جبهه خاطره گفت. او گفت: «بیشتر رزمندگان، دوست داشتند ایام محرم را در شهر و محل خود باشند. مداحان هم میخواستند به هیئت خودشان بروند. معمولاً مداح هم کم داشتیم. یک سال در دوکوهه از تهران کُتَل و پارچه مشکی گرفتیم. روی آنها یا حسین(ع) و یا ابوالفضل(ع) نوشتیم. همه گردانها سعی میکردند اقامه عزا داشته باشند که این خلأ، باعث نشود همه برای عزاداری مرخصی بگیرند.»
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 113
نیروهای شما بعد از ضربه زدن به ما توانستند فرار کنند ولی یک سرباز مجروح به جای ماند. این سرباز فاصله نسبتاً زیادی با محل درگیری داشت. به نظر میآمد در همان دقایق اول زخمی شده و خودش را از معرکه دور کرده بود. ما برای اسیر کردن او به طرفش رفتیم. داخل یک گودال کوچک پناه گرفته بود. وقتی به او نزدیک شدیم ناگهان از زیر پیراهنش نارنجکی بیرون کشید و منفجر کرد. چند نفر از افراد ما زخمهای سطحی برداشتند و او خود شهید شد و جنازهاش همانجا ماند.
شب عملیات فتحالمبین با شلیک اولین گلوله از داخل تانک بیرون پریدم و با تفنگ خودم به طرف نیروهای شما فرار کردم. مسافت زیادی را دویده بودم که به چند نفر از سربازان شما برخورد کردم و دستهایم را بالا بردم. سربازها به تصور این که من افسر هستم چند شهید ایرانی را نشان دادند و گفتند «تو اینها را شهید کردهای.» من قسم خوردم که خودم به طرف شما آمدم و سرباز احتیاط هستم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|