|
شماره 649 | 03 مرداد 1403
|
|
جستجو
|
زندگی و زمانۀ علیاکبر معینفر«زندگی و زمانۀ علیاکبر معینفر» به قلم پرویز سعادتی و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب، حاصلِ بیش از 110 ساعت گفتوگو با مرحوم علیاکبر معینفر است. او نخستین رئیس سازمان برنامه و بودجه و نیز نخستین وزیر نفت در دولت موقت انقلاب اسلامی است. مخاطب با خواندن این اثر میتواند حوادثی که در نیمه اول قرن گذشته ایران روی داده است مرور کند. راوی در یک خانواده مذهبی و سیاسی پرورش یافته و از نزدیک در بسیاری از تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر حضور داشته است.
سیصدوپنجاهوچهارمین شب خاطره -1سیصدوپنجاهوچهارمین برنامه شب خاطره، 5 بهمن 1402 در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی با عنوان «خانواده ابدی» برگزار شد. راویان این برنامه معصومه اسکندری، منصوره اسکندری، جواد اسکندری، محسن اسکندری و فاطمه عربی بودند که به مشاهدات و حوادث تلخ روز ترور خانواده اسکندری توسط منافقین و ماجراهای پس از آن پرداختند. همچنین کتاب «خانواده ابدی» به کوشش معصومه رامهرمزی با موضوع ترور این خانواده، معرفی شد. اجرای این شب خاطره را مونا اورعی برعهده داشت.
خاطره مهرداد اورنگ درباره عملیات مرصادعملیات مرصاد، سوم مرداد 1367 با نام عملیات فروغ جاویدان شروع شد. یعنی آغاز حرکت منافقین و عبور از مرز جمهوری اسلامی ایران. حضور ذهن دارم در این تاریخ برای انجام کاری به سپاه اراک رفته بودم. آقای نورمحمدی رئیس ستاد ناحیه مرکزی بود. من را در محوطه سپاه دید و گفت: «برادر اورنگ، لشکر 71 روحالله درخواست نیرو کرده و قرار است ما گردان امام حسین(ع) را به منطقه اعزام کنیم. شما مسئولیت گردان امام حسین(ع) را میپذیری؟» برادر عزیز حاج اسماعیل نادری که فرمانده گردان امام حسین(ع) بود در عملیاتهای کربلای 4و5 به درجه جانبازی نائل شد و هر دو پای خودش را از دست داد.
خاطرات محمد شیروانیدکتر محمد شیروانی دوست شهید محمدعلی رجایی، مهمان دویست و بیستوهفتمین برنامه شب خاطره (شهریور 1391) بود. او درباره دوران دستفروشی خود و شهید رجایی خاطره گفت. او گفت: «در سال 1327 آقای رجایی از قزوین به تهران مهاجرت کرده بودند. ما هر دو تصدیق ششم ابتدایی آن زمان را گرفته بودیم. برادر شهید رجایی و برادر من پیشنهاد کردند من و آقای رجایی با هم شریک شویم و شغلی برای خودمان انتخاب کنیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 107
سربازی در دسته من بود به نام عصام احمد. این سرباز خیلی مؤمن بود و به جمهوری اسلامی علاقه داشت. او بیشتر اوقات درباره مسائل سیاسی و مخصوصاً جنگ با من صحبت میکرد. شبی داخل سنگر نشسته بودیم و حرف میزدیم. هنوز چند روزی به حمله شما برای شکستن محاصره آبادان مانده بود. فکر میکنم پنج یا هفت روز. من از یک ماه و نیم پس از شروع جنگ تا روز آخر در همین جبهه بودم. آن شب عصام برایم خیلی حرف زد و دردل کرد. او از این که در جبهه بود به شدت ابراز بیزاری و تنفر میکرد. میگفت: «ما چطور با نیروهای ایرانی جنگ کنیم، حال آنکه آنها مسلمانند و در کشورشان جمهوری اسلامی به پا کردهاند. میگفت: «تو چطور دلت رضا میدهد با فرزندان حضرت رسول جنگ کنی؟ تو سیدِ موسوی هستی و امام خمینی حفظهالله هم سید موسوی است. تو چطور با فرزندان امام خمینی جنگ میکنی و آنها را میکشی؟»
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|