شماره 645    |    06 تير 1403
   

جستجو

اسناد مورد استفاده تاریخ شفاهی

اسناد، تصاویر، دست‌نوشته‌ها و دیگر آثار بر جای مانده از گذشته، شواهد تاریخی هستند که در کانون توجه پژوهشگران قرار دارند. در بسیاری از مصاحبه‌های تاریخ شفاهی با مدارکی مواجه هستیم که مصاحبه‌شونده یا پژوهشگر سعی در استفاده و ضمیمه کردن آن‌ها در بخش پیوست یا لابه‌لای صفحات دارند. با این مقدمه سه پرسش مطرح است: اول اینکه از اسناد چگونه باید بهره برد و استناد به آن‌ها در چه فرآیندی باید صورت گیرد؟

سیصدوپنجاه‌وسومین شب خاطره -2

راوی دوم برنامه؛ وحید مرندی بود که در ابتدای سخنانش گفت: سال 1361 در عملیات فتح‌المبین مسئولیت پشتیبانی، ارسال مایحتاج رزمندگان و حمل آن را بر عهده گرفتم. پس از بازگشت از جبهه با دوستان خود قرار گذاشتم که برای دفاع اسلحه‌ به دست بگیرم و وارد خط مقدم شوم؛ اما خانواده‌ام با من مخالفت کردند. چون دو برادرم در کودکی فوت کرده بودند و تک پسر خانواده بودم. بالاخره با طرح مسئله کمک‌رسانی به جبهه، موافقت خانواده را گرفتم. آنها فکر می‌کردند که دوباره بابت پشتیبانی به جبهه می‌روم؛ اما می‌خواستم در عملیات شرکت کنم. با دوستانم به مسجد شهید رجایی کرج رفتم و از آنجا به پادگان اعزام شدم.

خاطره‌ سید ناصر حسینی درباره زندان الرشید

از میانِ پنج مجروحی که از زندان شماره یک الرشید آورده بودند، وضعیت یکی‌شان وخیم بود. با ترکش خمپاره، روده‌هایش پاره شده بود، مثل احمد سعیدی. سینه و سرش هم آسیب دیده بود. لهجه‌ مازندرانی داشت. به نظر می‌آمد 45 سالی داشته باشد. از بچه‌های لشکر ۲۵ کربلا بود. محاسن زرد رنگ و بوری داشت. وقتی او را می‌دیدم یاد برادرم سیدقدرت‌الله می‌افتادم. شلوارش کره‌ای بود. عراقی‌ها پیراهن فرم پاسداری‌اش را پاره کرده بودند.

خاطرات غلامرضا شیرالی

غلامرضا شیرالی، رزمنده آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان دویست‌ و بیست‌وششمین برنامه شب خاطره (مرداد 1391) بود. او درباره چگونگی به جبهه رفتن و اسیر شدن خود با زبان طنز و لهجه اهوازی خاطره گفت. او گفت وقتی به جبهه می‌رفتم 13 سال داشتم. شناسنامه‌ام را با تیغ دستکاری کردم. دفعه اول، متولد 1347 بودم و نوشتم 1350؛ نمی‌دانستم باید سال تولدم را کم کنم. تنبیه شدم و... دفعه بعد یادم رفت همان سال تولد را به حروف هم تغییر بدهم. باز هم موفق نشدم...

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 103

چهار نفر از سربازان مجروح شما را به یگان بهداری آوردند. آنها را تحویل گرفتم. هر چهار نفر جوان بودند. سنشان بین نوزده و بیست بود. همه ریش داشتند. زخمهای سه نفرشان جزیی بود. آنها را بخیه و پانسمان کردم. سرباز دیگر استخوان پایش شکسته بود و احتیاج به مداوای بیشتری داشت. طی چند روزی که حمله نیروهای شما ادامه داشت اینها اولین اسرای مجروحی بودند که به بهداری می‌آوردند. تا آن موقع هیچ سرباز ایرانی را ندیده بودم و از نزدیک این‌طور با آنها تماس نداشتم. حمله در منطقه سرپل ذهاب بود. یک هفته طول کشید. فکر می‌کنم تاریخ شروع حمله دوم اگوست هشتادویک بود. تیپ مخصوص گارد کاخ صدام در حمله شرکت داشت. بسیاری از افراد این تیپ کشته شدند.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.