شماره 642    |    16 خرداد 1403
   

جستجو

سیصدوپنجاه‌ودومین شب خاطره -2

راوی دوم شب خاطره دکتر موسی زارع، متولد تیر 1350 و اهل اسلام‌آباد غرب بود. او بچۀ جنگ است؛ یعنی از اولین بمبارانی که در غرب کشور اتفاق افتاد درگیر جنگ شد. خودش می‌گوید مثل خیلی از نوجوان‌های آن دوره عاشق رفتن به جبهه بوده، اما باید صبر می‌کرد تا به سنی برسد که بتواند اسلحه به دست بگیرد. او 30 ماه از عمرش را در جبهه‌ها بوده و مفتخر به جانبازی است. راوی در ابتدای سخنانش گفت: در شلمچه مجروح شده بودم.‌ چند ماهی در حات استراحت بودم که یک روز شهید جلال نصرتی به منزل ما در اسلام‌آباد آمد...

خاطره حسن سلیمانی؛ از خادمان و پاسداران امام خمینی(ره)

انتخاب مصلی برای وداع مردم با امام

لحظاتی که پیکر مطهر امام شست‌وشو داده می‌شد حاج احمد آقا به آقای انصاری گفتند که ما می‌خواهیم یک جایی یا مرکزی پیدا کنیم که یکی دو روز پیکر حضرت امام را آنجا بگذاریم تا مردم بیایند و با امام وداع کنند. آقای انصاری رفت و مصلی را مناسب دانست. ایشان با مهندسین شرکت زاگرس صحبت کرد و طرحی داد و آنها یک یخچال مناسبی را تهیه کرده بودند که دیوارهای شیشه‌ای و حالت سردخانه‌ای داشت. یخچال را روی یک کانتینر گذاشته بودند. آقای انصاری هم آمد و گفت که مکان مورد نظر آماده است و فردا امام را به آنجا انتقال می‌دهیم.

روایتِ حاج ابراهیم علی‌جانی؛ از بازماندگان حماسه 15 خرداد دشت ورامین

سید را گذاشتیم رو زمین و فرار کردیم

پانزده خرداد 1342 هئیت از بازار حرکت کرد که بیاییم به صحن. سر چهارراه، عده‌ای چهارپایه گذاشتند و سینه‌زنی کردند. باز حرکت کردیم به سمت صحن. آن روز از شاه‌عبدالعظیم مهمان داشتیم. گفتم بروم ناهار این‌ها را بدهم برگردم تو صحن. وقتی رفتم دیدم صدا از داخل صحن بلند شد که: «آقایانی که گفتید اگر ما در زمین کربلا بودیم به یاری امام حسین(ع) می‌رفتیم، دیشب آیت‌الله خمینی را دستگیر کردند.»

خاطرات نصرت‌الله محمودزاده

نصرت‌الله محمودزاده، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس، مهمان دویست‌ و بیست‌و‌چهارمین برنامه شب خاطره (خرداد 1391) بود. او در مورد آزادسازی خرمشهر و دلیل اهمیت آن خاطره گفت. صدام از ماه‌ها قبل، برنامه‌ریزی کرده بود. هنگام آزادسازی خرمشهر، از عملیات دشوار فتح‌المبین، یک ماه بیشتر نگذشته بود و تیپ‎ها هنوز خسته بودند...

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 100

چهار نفری داخل سنگر بودیم و نقشه می‌کشیدیم که به طرف ایرانیها برویم یا تا صبح صبر کنیم تا نیروهای شما بیایند. بعد از کمی بحث تصمیم گرفتیم تفنگهایمان را از فشنگ خالی کنیم و به طرف نیروهای شما حرکت کنیم. مسافت نسبتاً زیادی راه آمدیم تا به دو نفر از نیروهای شما برخوردیم و گفتیم «ما تسلیم هستیم.» هر چهار نفر روی زمین دراز کشیدیم. خیلی با احتیاط و حساب‌شده جلو آمدند و تفنگهایمان را بازدید کردند. وقتی فهمیدند گلوله‌ای به طرف رزمندگان اسلام شلیک نکرده‌ایم با ما روبوسی کردند و خوشامد گفتند. به‌اتفاق، راه افتادیم. در راه که می‌آمدیم آن دو نفر، چند شهید ایرانی را نشانمان دادند و گفتند «اینها خودشان روی مین رفته‌اند.» بعد به سنگرهای نفرات شما رسیدیم و به داخل یک سنگر بزرگ که عده‌ای در آن استراحت می‌کردند رفتیم. در میان افراد چند نفر بودند که عربی می‌دانستند. کمی با هم صحبت کردیم و آنها از ما با شربت و بیسکوییت پذیرایی کردند.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.