|
شماره 639 | 26 ارديبهشت 1403
|
|
جستجو
|
سیصدوپنجاهویکمین شب خاطره -2راوی دوم دکتر ناصر شریفیان، متولد شهریور 1342 در خوزستان بود. او دکترای حقوق جزا از دانشگاه تهران دارد و بیش از 50 سال است که در تهران زندگی میکند. دوره آموزشی را در پادگان فعلی شهید ستاری گذرانده است. همچنین جزو اولین خبرنگاران جنگ بوده است.
مروری بر بیستسالگی تاریخ شفاهی در ایرانمرجعیت علمی و صنفی؛ چشمانداز انجمن تاریخ شفاهی ایراناگر کسی در خانهاش کتابخانه شخصی داشته باشد، معمولاً یک یا چند عنوان کتاب تاریخ شفاهی در بین آنها دیده میشود. موجِ کتابدوستان در دهههای اخیر، به سمت حوزه تاریخ شفاهی، گرایش پیدا کرده و تمام این روندِ رو به صعود، مدیونِ فعالان این عرصه است. «دکتر مرتضی نورائی» استادتمامِ گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، از اولین افرادی است که در مسیر معرفی، پایهگذاری، ترویج و جریانسازی تاریخ شفاهی در کشور، نقش داشته است که با ایشان به گفتوگو نشستهایم.
خاطرات محمد زقوتمحمد زقوت، پدر شهید محمود زقوت از فلسطین، مهمان دویستوبیستوسومین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1391) بود. او در مورد فرزندش که در راه خدا به شهادت رسیده است، گفت: فرزندم در فاصله چند متری از من، در تظاهراتی مسالمتآمیز به شهادت رسید. در پی شهادت فرزندم، ناراحت شدم ولی قطرهای گریه نکردم؛ چراکه شهادت یک شرف است و دستیابی به آن، جز برای بهترینهای خلق خدا میسر نیست. به خاطر لحظات جدایی از او غم نداشتم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97
یک ربع یا نیم ساعت به حمله نیروهای شما مانده بود. به اتفاق سرباز وظیفه عزیز زهیر، اهل بغداد، در سنگر نشسته بودیم. چند شب بود آمادهباش کامل داده بودند و ما میترسیدیم استراحت کنیم. شبها با ترس و دلهره زیادی صبح میشد. داخل سنگر مسلح نشسته بودیم و از ترس نمیتوانستیم حرف بزنیم. گاهی چرت میزدیم، گاهی یکدیگر را نگاه میکردیم، گاهی سرمان پایین بود و به حمله نیروهای شما فکر میکردیم و از خود میپرسیدیم «چه خواهد شد؟ آیا امشب آخرین زندگی است؟ آیا زخمی خواهیم شد؟ فرار خواهیم کرد؟ یا به آن چیزی که دلمان میخواهد خواهیم رسید و اسیر نیروهای شما خواهیم شد؟» لحظات کشندهای بود. هر شب همینطور بود. حالا شما حساب کنید ببینید که ما چه روزها و شبهای دردآوری را در جبهه کفر سر کردهایم. بعضی از لحظات فکر میکردم کشته خواهم شد و جنازهام به دست خانوادهام نخواهد رسید و همینجا در این بیابان خواهم ماند و به مرور زمان پوسیده و از بین خواهم رفت بیآنکه کسی بداند کجا هستم و چگونه کشته شدهام و از همه مهمتر اینکه آخرتم چیزی جز دوزخ نخواهد بود. خوشا به حال نیروهای شما که اگر تکهتکه هم بشوند در بهشت خواهند بود.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|