|
شماره 632 | 23 اسفند 1402
|
|
جستجو
|
بهاریهگفتوگوی امروز و دیروز با الهام از طبیعتآهنگ بهار به گوش میرسد. زمین چهرۀ رنگارنگ خود را نمایان میکند. طبیعت در مسیر تعالی قرار میگیرد و زمستان را پشت سر میگذارد. انگار این معلم همیشگی، به انسان یادآور میشود که گذشته بیارتباط با امروز و فردا نیست. برای رسیدن به بهار باید زمستان را تجربه کرد و توجه داشت که هر چه زمستان، سردتر و پر برفتر باشد، بهار و تابستانِ بهتری در پیش خواهد بود و انسان باید با آنچه در زمستان به ارمغان میآید، امید را در خود زنده نگهدارد.
سیصد و چهل و هشتمین شب خاطره – 2راوی دوم برنامه، ابوالفضل حاجحسنبیگی در ابتدای خاطراتش گفت: بعد از عملیات طریقالقدس، منطقه هنوز تثبیت نشده بود. در قرارگاه کربلا بودیم که فرمانده کل سپاه، محسن رضایی با نشان دادنِ یک نقشه کوچک، مأموریت عملیات بزرگی را به ما ابلاغ کرد. در این مأموریت، باید جاده دزفول به اهواز، سایتهای 1، 2 ، 3 و 5 و نیز منطقه وسیعی از کشورمان آزاد میشد. آقا محسن [رضایی] و شهید صیاد شیرازی نظرات ما را هم پرسیدند و امر کردند دو سه روز برای شناسایی بروید؛ سپس دوباره جلسه بگذارید. این کار به سرعت انجام شد.
برشی از خاطرات معصومه رسولی درباره پشتیبانی دفاع مقدسخبر شهادتش که آمد، میخواستیم سنگتمام بگذاریم. ملارد گلفروشی نداشت. به ذهنم رسید خودمان یک سبد گل درست کنیم. مادرم چون قبلاً تهران زندگی کرده بود، گلسازی بلد بود و وسایلش را هم داشت. با بچههای گروه، منزل مادرم جمع شدیم. مفتولهای دستهچوبی مخصوص گلسازی را میگذاشتیم روی علاءالدین و منتظر میماندیم تا داغ شوند و آماده حالت دادن. روی پارچه ساتن ژلاتین میمالیدیم و منتظر میماندیم تا آهار بگیرد.
برشی از خاطرات زنان رزمنده خوزستانی در هشت سال دفاع مقدسراوی: حمیده مرادیان ـ اهواز 1364هر سال چند روز به عید مانده، مادرم همراه با مادربزرگ و پدربزرگم و با گروهی از خانمها و آقایان به اهواز، پایگاه شهید علمالهدی میرفتند. آقایان پتو و پوتینها و خانمها لباسها و ملحفههای رزمندگان را میشستند. آن سال مادرم مرا که هنوز ده سالم تمام نشده، همراه خودش برد. خانمها از ساعت 8 صبح تا اذان ظهر و دوباره پس از نماز و نهار تا نزدیک اذان مغرب به شستن ظرفها و رختها میپرداختند. هر کس صابون، تاید و شوینده لازم داشت به من میگفت تا برای او ببرم.
خاطرات حسین صادقی حسین صادقی معروف به حسین گاردی، مهمان دویستوبیستویکمین برنامه شب خاطره (بهمن 1390) بود. او در مورد حضورش در مناطق جنگی خاطره گفت: ما پس از یک دوره حضور در غرب برگشتیم تا نیروهایی را برای پاکسازی جادههای مواصلاتی شهر بانه، به آنجا اعزام کنیم. نیروها را که منتقل کردیم، خودمان در کرمانشاه بودیم که اطلاع دادند: «شما باید به نفتشهر بروید...
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 90
یکی از سربازها گفت «به حرف او اعتنا نکنید. پسرک دروغ میگوید. او خائن است. با همین پارچه سفید به جنگنده ایرانی علامت داد و موضع ما را مشخص کرده است وگرنه جنگنده ایرانی از کجا میدانست که ما در این منطقه هستیم، حتماً این پسرک خائن علامت داده است.» پرخاشکنان به آن سرباز گفتم «یاوه میگویی. اینجا خاک ایران است و خلبانهای ایرانی خاک خودشان را میشناسند و خوب هم میشناسند. دیگر احتیاجی به علامت دادن این طفل نیست.» در همین حال سرتیپ جواد اسعد شیتنه متوجه اوضاع شد و به طرفمان آمد. از چهرهاش پیدا بود که از بمباران موضع شدیداً خشمگین و ناراحت است، از ما پرسید «این پسرک کیست؟ چه میخواهد؟» همان سرباز دوباره گفت «یک خائن است و با پارچه سفید به جنگنده ایرانی علامت داد و موضع ما بمباران شد.»
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|