|
شماره 630 | 09 اسفند 1402
|
|
جستجو
|
فراگیری و فراموشی در «تاریخ شفاهی» به گمان نگارنده، از جهاتی میتوان ادعا کرد که ایران سرزمین «اپیدمیها»ی فرهنگی است! چه در هر زمان میتوان شاهد بود که به یکباره موجی از توجه به یک حوزه فرهنگی در کشور به راه میافتد، و مراکز متعددی به یک کار مشترک بهطور گسترده توجه نشان میدهند. نمونه دایرةالمعارف، دانشنامه و فرهنگنامهنویسی از مثالهای برجسته این نوع اپیدمیهای فرهنگی است که در دهههای گذشته شاهد «فراگیری» آن بودیم، و تعداد مراکز دایرةالمعارفنویسی در کشور در مقطعی حتی از یکصد مؤسسه هم فراتر رفت.
اخبار تاریخ شفاهی بهمن 1402به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارشها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانههای مکتوب و مجازی. در ادامه خبرهایی از بهمن 1402 را میخوانید.
سیصد و چهل و هفتمین شب خاطره – 5مثل چمرانراوی پنجم برنامه سیدعباس حیدر رابوکی بود. او در روایتش گفت: هر کسی از انواع مختلف تیپهای شخصیتی پایش به جبهه باز میشد؛ یک سری از مسجد محل، یک سری از نخستوزیری، یک سری هم با دکتر چمران به جبهه رفتند. به قول آقای شاهحسینی وقتی مثلاً به جبهه بستان نگاه میکردی، از 26 هزار نفری که جلو میرفتند، 20 هزار نفرشان بقال، آهنگر و ادارهای بودند؛ در حالیکه هر کدام یک کلاشینکف یا آرپیجی دستشان بود، عراق را در بستان شکست دادند.
برشی از خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خامنهای کمیته خلق عربیکی دیگر از اتفاقاتی که در خوزستان افتاد و من پیگیری کردم، کمیته خلق عرب بود. یک روز به ما خبر دادند که در خرمشهر، عربها کمیتهای مخصوص خودشان تشکیل دادهاند. آن زمان اطلاعات زیادی درباره خلق عرب نداشتم، اما خوب میدانستم که در آن شرایط تقسیم مردم به عرب و غیرعرب اقدام مضر و زیانباری است. خلق عرب در خرمشهر کمیته تشکیل داده بود، اما در کل خوزستان نفوذ داشت.
خاطرات سید ناصر حسینیپور سید ناصر حسینیپور، نویسنده کتاب پایی که جا ماند، مهمان دویستوبیستویکمین برنامه شب خاطره (بهمن 1390) بود. او در مورد مظلومیتها و رشادتهای رزمندگان اسلام خاطره گفت: وقتی عراقیها جاده خندق را گرفتند و من را اسیر کردند، صحنههایی را نظاره کردم که برایم بسیار عذابآور بود. یکی از آنها هنگام پیشروی عراقیها در طول جاده اتفاق افتاد؛ آنها هر چند مقداری که به جلو میآمدند، یک پرچم عراق را روی زمین نصب میکردند.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 88
ستوانیار دیگری به نام ثامر راشد که در اول جنگ گروهبان یک بود به خاطر جنایت و قساوت خیلی زود درجه گرفت. این ستوانیار به اتفاق گروهبان دیگری توانسته بودند از یک اتومبیل شخصی یک کیلو طلا پیدا کنند که به صورت انگشتر و النگو و گردنبند بود. فکر میکنم صاحب آن، یکی از طلافروشان آبادان بود که میخواست فرار کند. ستوانیار ثامر طلاها را به تانک خود برد. افراد حسادت میکردند که چنین غنیمت بزرگی به دست ثامر افتاده است. و این امر باعث شد آنها به طور وحشیانهتری به اتومبیلها هجوم ببرند تا شاید بتوانند غنیمتهای پربها به دست آورند. یک ساعت از این واقعه نگذشته بود که دو هلیکوپتر شما بالای موضع ما ظاهر شدند و موضع را آماج گلوله و موشک کردند. در این حمله هشت تانک و دو نفربر ما به کلی سوخت. یکی از تانکها، تانک ستوانیار ثامر بود که طلاها را در آن مخفی کرده بود. قبلاً چهره ستوانیار ثامر دیدنی بود. از هیجان به دست آوردن طلاها نمیدانست چکار کند. مثل دیوانهها شده بود. کسی را نمیشناخت. صورتش تغییر رنگ داده بود. ولی بعد که طلاها از بین رفت انگار که مرده است. زبانش بند آمد. ستوانیار ثامر راشد در حمله ثامنالائمه که محاصره آبادان شکسته شد گم شد. عدهای میگفتند کشته شده و عدهای هم میگفتند فرار کرده است.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|