|
|
جستجو
|
مروری بر چالشهای مصاحبه خبری و مصاحبه تاریخ شفاهیخبرنگاری که به یک کتاب تاریخ شفاهی، تیر خلاص زد!اواخر دهه 90 شمسی، به پیشنهاد یکی از دوستان، یک پروژه تاریخ شفاهی را قبول کردم؛ بدون اینکه از عمق پیشنیازها، بایدها، نبایدها و چالشهای مصاحبه تاریخ شفاهی، اطلاع کافی داشته باشم. هفتهای یک مصاحبۀ یکساعته انجام میدادم و وقتی کار به اتمام میرسید، احساس میکردم میزان انرژی صرفشده، بیش از مصاحبههای خبری است و به آن راحتیها که فکر میکردم، پیش نمیرفت. از سوی دیگر، گرچه با مطالعه به سراغ راوی میرفتم، اما در پایان راه متوجه شدم به دلیل عمیق و دقیق نبودنِ پژوهش پیش از مصاحبه، چه بلایی بر سر سوژه آوردم!
سیصد و چهل و هفتمین شب خاطره – 3مثل چمرانراوی سوم برنامه محمد نخستین، مسئول ادوات جنگهای نامنظم در دوره شهید چمران بود. او گفت: همان شبی که عراق تهران را بمباران کرد در کمیته کنجانچم بودم. امام فرمودند: «نیروها به جبهه بروند.» اواخر مهر، یک روزنامه به دستم رسید که در آن نوشته شده بود: «خرمشهر در محاصره است.» گفتم برای کمک به آنجا بروم. نیروهایی که با من بودند به تهران رفتند ولی من به خرمشهر رفتم. به اهواز که رسیدم، عراق به نورد اهواز رسیده بود. دقیقاً مثل فاصله میدان آزادی تا میدان انقلاب، با ما فاصله داشت. در جبهه اهواز ماندم و خرمشهر دو سه روز بعد، یعنی اوایل آبان سقوط کرد.
برشی از خاطرات سیدحمید شاهنگیانانقلاب در واحد موسیقییکی از مهمترین گرفتاریهایم در واحد موسیقی مجموعه آدمهایی بودند که در حوزه موسیقی صدا و سیما کار میکردند. اغلب اینها نه خیلی انقلاب را میشناختند و نه به آن اعتقاد داشتند. از طرف دیگر، به ماندن انقلاب هم چندان امیدوار نبودند! فکر میکردند ماها نمیتوانیم دوام بیاوریم و بالاخره جا میزنیم. با این تصور با من همکاری نمیکردند. منتظر بودند که بالاخره روزش برسد و به قول خودشان، من بروم جایی که باید باشم! این آرزو، برایم مایه دردسر شده بود.
خاطرات علی صباغزادهعلی صباغزاده، از رزمندگان دفاع مقدس، مهمان دویست و بیستمین برنامه شب خاطره (دی 1390) بود. او درباره شهید مسعود محمودی خاطره گفت: شهید محمودی زمانیکه وارد پادگان ما شد، باوجود اینکه چند روز به آغاز عملیات مانده بود، صبحها پس از نماز صبح کلاس برپا میکرد. چنان این کلاسها جذاب بود، که از جمعیت 10 نفر شروع شد و کل پادگان را در برگرفت. یک بار از کمین گذر کردیم و توانستیم به نقطه مشخصی برسیم. ما را مأمور ساختن سنگر کردند. شهید محمودی در آن روز، چندین مرتبه به خط رفت. شهدا و مجروحین را به دوش کشید و به عقب بازگرداند. میگفت: «آنها چشم به راه دارند.»
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 86
دو نفر از همکارانم به نامهای سمیر محمد و جبار سعدون حاتم از افراد مؤمن و نمازخوان اداره بودند. سمیر چند روز پس از اعلام پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، دو کیلو شکلات خرید و صبح به اداره آورد و آن را بین کارمندان پخش کرد. کارمندان علت شیرینی دادن او را پرسیدند. سمیر گفت: «حادثه مبارکی اتفاق افتاده است. دلم میخواهد شیرینی بدهم.» هر کدام از کارمندان حدسی میزد. علت را فقط چند نفر میدانستند ـ از جمله من. دو ماه از این واقعه گذشت. یک روز یکی از افراد سازمان امنیت به اداره آمد و به اتاق رئیس رفت و گلایه کرد که «طبق گزارش رسیده عدهای از کارمندان شما نمازخوان و مؤمنند. چرا آنها را به ما معرفی نمیکنید؟» بعد از چند روز جبار سعدون دستگیر شد و چند ماه بعد هم سمیر محمد را دستگیر کردند. وقتی کارمندان سراغ آنها را میگرفتند گفته میشد آنها به جبهه رفتهاند. این دروغی بود که سازمان امنیت شایع کرده بود که حکومت صدام حسین را موجه جلوه بدهد...
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|