|
|
جستجو
|
آیا تاریخ شفاهی، حرفِ آدمهای دیدهنشده است؟به نظر میرسد زمانی که گفته میشود تاریخ شفاهی، تاریخ افراد دیده نشده است، باید به یک نکته ویژهای توجه شود. البته عمده افرادی که در رأس حکومتها بودهاند، تاریخنویس داشتهاند و معمولاً همه موارد پیرامونی آنها نوشته شده است. افرادی که مدیریت داشتند در زمان مسئولیتشان تریبون داشتند و حرفهایشان را بیان کردهاند؛ اما اگر در این میان ناگفتههایی وجود داشته باشد، کار مورخ شفاهی است که آن را از راوی دریافت و در قالب یک کار تاریخ شفاهی ارائه کند.
برشی از خاطرات سیدمحمد صدریک روز با ماشین پیکانم از خیابان دولت وارد خیابان شریعتی شدم که دیدم آقای مطهری کنار خیابان منتظر تاکسی است. البته ایشان خودش ماشین داشت و نمیدانم چرا آن روز پیاده بود. شاید فرصتی بود که ایشان را ببینم. آن روزها میدانستم که ایشان به دیدار امام رفته است. ماشین را نگه داشتم و ایشان سوار شد. خیلی به من لطف داشت و من نیز خیلی به ایشان ارادت داشتم. بعد از سلام و احوالپرسی از زیر صندلیام یک شماره نشریه پیام به ایشان دادم. این نشریه را نهضت آزادی منتشر میکرد.
سیصد و چهل و هفتمین برنامه شب خاطره – 1مثل چمرانسیصد و چهل و هفتمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 1 تیر 1402 با عنوان «مثل چمران» همراه با افتتاح سرای آموزشی شهید چمران در سالن معاونت آموزشی حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. 5 راوی همرزم شهید چمران در این برنامه؛ فریدون گنجور، محمد نخستین، دو برادر حسن و اسماعیل شاهحسینی و سیدعباس حیدر رابوکی بودند. اجرای این برنامه شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت. راوی اول، فریدون گنجور؛ عکاس و فیلمبردار با سابقهای بود که از نخستین ساعات جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و در ادامه هشت سال آن حضور داشت.
پیرانشهر 1364فریاد خاموشمنطقه از برف پوشیده شده بود. تا چشم کار میکرد، سفیدی بود. اگر کسی راه را بلد نبود، مطمئناً در همان لحظه اول در میان برف و سرما گم میشد و جسدش را در تابستان پیدا میکردند. با فرمانده مقر، برادر صالحپور، هماهنگ کرده بودم که برای رزمندهها آذوقه، لباس گرم و چکمه ببرم. برادر صالحپور مخالف رفتن من به آن منطقه بود و گفت: اصلاً مقدور نیست که شما از تونل برفی که برای عبور و مرور رزمندگان درست کردهایم، بتوانید به بلندیها، جایی که رزمندهها مستقر هستند برسید.
خاطرات جعفر مقدمجعفر مقدم، از رزمندگان دفاع مقدس، مهمان دویست و بیستمین برنامه شب خاطره (دی 1390) بود. او درباره شهید مسعود محمودی خاطره گفت: شهید محمودی در عنفوان جوانی، در دورانی که جوانها تمایلات خاص خودشان را دنبال میکنند، برای سازندگی انسان به کردستان رفت. او دنبال سازندگی انسان بود و این موضوع بیش از هر چیز دیگری برایش مهم بود. او در دوران نوجوانی مطالعات گستردهای داشت. وقتی در سن 18، 19 سالگی مسئول سیاسی-عقیدتی پادگان سنندج شد. در ادامه این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 84
نیروهای ما در سرپل ذهاب، منطقۀ کولینا، مستقر بودند. نیروهای شما حمله نسبتاً بزرگ و موفقی داشتند که پیشروی کرده و در مواضع جدید مستقر شده بودند. ما قبل از حمله نیروهای شما پشت جبهه بودیم. بعد از این حمله بلافاصله ما را سازماندهی کردند و برای ضد حمله به منطقه عملیاتی آوردند. حمله ما آغاز شد ولی نتوانستیم کاری از پیش ببریم. نیروهای شما همچنان در موضع تازه تصرف شده ماندند. شاید باور نکنید اگر بگویم که همه نیروی شما در حمله و دفاع فقط بیست نفر بودند و ما بیشتر از پانصد نفر تازهنفس و کارآزموده بودیم. فرمانده لشکر، سرتیپ نزار خالد نقشبندی، وقتی فهمید که دیگر نمیتواند مواضع از دست رفته را از دست نیروی بیست نفری شما بیرون بیاورد و از او به عنوان یک امیر شکست خورده نام خواهند برد، دیوانه شد. برای تلافی و توجیه شکست خود بیستوهشت تن از فرماندهان دستهها و گروهانها و حتی گردانها را مقصر دانست و آنها را متهم کرد که به عمد عقبنشینی کردهاند و دستور داد همه آنها را احضار کردند. فرماندهان آمدند. سرتیپ آنها را مجرم شناخت و حکم تیربارانشان را صادر کرد. چند تن از افسران محکوم اعتراض کردند چرا ایشان را دادگاهی نکردهاند تا دلایل شکست را بگویند و از خود دفاع کنند. ولی سرتیپ فرمان خودش را صادر کرده بود و روی این فرمان اصرار داشت. در بین افسران سرگردی بود که خیلی تلاش میکرد از اعدام در آن منطقه کوهستانی و دور از دادگاه و محاکمه نجات یابد...
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|