|
|
جستجو
|
حقوق مادی و معنوی آثار تاریخ شفاهی-3«قرارداد خرید اثر» با شرایط دشوار نشر، بهترین رویکرد استمدیرمسئول انتشارات سوره سبز که بیش از یک دهه از فعالیتش در حوزه ادبیات دفاع مقدس میگذرد، درباره خطمشی این ناشر حوزه جنگ در قبال حقوق مادی و معنوی نویسندگان، اظهار داشت: «روش انتشارات سوره سبز از ابتدا به این صورت بوده که با نویسندگان حوزه دفاع مقدس؛ چه در حوزه تاریخ شفاهی، چه در حوزه خاطرات، زندگینامه، شعر و حتی آثار مستند، قراردادِ خرید اثر تنظیم میشود و بدون قرارداد کتبی، سفارش کاری به هیچ نویسندهای داده نمیشود.
کیفیسازی آثار تاریخ شفاهی -3نمایهیکی از ملزوماتی که در کتابهای تاریخ شفاهی باید به آن توجه ویژهای کرد نمایه است. نمایه عبارتاست از خرد کردن محتوای کتاب بر اساس گونه. یعنی محتوای کتاب بر اساس دستهبندیهای مختلف خرد شده و دوباره در انتهای کتاب آورده شود. زمانی که یک پژوهشگر در کتابها به دنبال موضوع خاصی میگردد، امکان خواندن همه آن کتابها از صفر تا صد را نخواهد داشت؛ چرا که هم تعداد منابع زیاد هستند و هم میزان تولید علم سریع و فراوان است؛ بنابراین نه امکان خواندن همه کتابها وجود دارد و نه این کار منطقی است. در اینجا پژوهشگر برای یافتن موضوع مورد نظر خود به نمایه کتابها مراجعه میکند.
برشی از خاطرات مرضیه حدیدچی(دباغ)تعدادی از مقامات شوروی، از جمله امام جماعت مسجد بزرگ مسکو و مشاور گورباچف، به همران دیپلماتهای ایرانی در پایین پله به استقبال ما آمده بودند. طبق اصول دیپلماتیک، ریاست گروه، باید زودتر از همه بیرون از هواپیما میرفتند. این مسؤولیت بر عهده آیتالله جواد آملی بود. ما هم پشت سر ایشان از پلهها پایین رفتیم. چندین نفر پایین پله ایستاده بودند. یکی از آنها که عینک درشتی به چشم داشت و به نظر میرسید مسؤول تشریفات است، با بهت و ناباوری ما را نگاه کرد. به نظرم هیبت جناب آیتالله جوادی آملی با آن عمامه و قبا و من، با پوشش چادر، او را متعجب کرده بود. انگار در تمام عمرش، یک روحانی و یک زن محجبه ندیده بود!
خاطرات سیدجواد هاشمی سیدجواد هاشمی، نویسنده و کارگردان، مهمان دویست و شانزدهمین برنامه شب خاطره (شهریور 1390) بود. او درباره سفر به مکه و ماجرای عبایش خاطره گفت: پدربزرگم در سن 12 سالگی یک عبا به من هدیه داد. ایشان موقع فوت گفت در تمام اماکن متبرک دنیا این را تبرک کن. گفتم چشم. سالها پیش به مکه رفتم. عبا را چهار تا زدم و ایستادم. یاد پدربزرگم افتادم. با یک حال روحانی عبا را چسباندم به دیوار حرم الهی. دو سرباز آمدند و عبا را میکشیدند. یک فرشته نجات آمد و ...
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 72
از نیروهای ما فقط سیصد نفر به عقب برگشتند. وقتی عقبنشینی میکردیم بالای کوهها نیروهای شما را دیدم. تقریباً سی و پنج نفر بودند. آنها نیز ما را میدیدند ولی نمیدانم چرا به طرف ما تیراندازی نکردند. فکر میکنم آنها به ما رحم کردند زیرا نیروهای ما از هم پاشیده بود و هیچ نظم و سازمان درستی نداشت. بعد از عقبنشینی، به منطقه مسیب آمدم. مسیب در خاک خودمان و در حومه شهر حله است. در این منطقه واحدهای از هم پاشیده را سازماندهی کردند و من از آنجا به تیپ 426 از لشکر 14 منتقل شدم و به گیلان غرب آمدم. فرمانده این تیپ سرهنگ برهان خلیل محمد قبلاً فرمانده ضداطلاعات لشکر هفت بود.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|