شماره 609    |    12 مهر 1402
   

جستجو

آثار تاریخ شفاهی و مشکلات پیش رو-2

در تولید و انتشار آثار تاریخ شفاهی، افراد مختلفی نقش دارند مانند: فردی که خاطرات را در ذهن دارد (راوی)، مصاحبه‌کننده، تدوین کننده، ناشر، سرمایه‌گذار و نقش‌هایی از این دست. هرچند تولید آثار تاریخ شفاهی با تولید گونه‌های دیگر آثار ادبی شباهت‌هایی دارد، اما در این میان تفاوت‌هایی هم وجود دارد. چراکه هر کدام از نقش‌هایی که در تولید این اثر دخیل هستند می‌توانند ادعا کنند حقوق اثر متعلق به آن‌هاست و در صورت حذف آن‌ها از چرخه تولید، کار به سرانجام نمی‌رسید. پرسشی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که حقوق معنوی و مادی یک اثر تاریخ شفاهی واقعاً متعلق به کیست؟

سه ره‌آورد تاریخ فرهنگی برای پژوهشگران جنگ

شاید این ادعا که مهمترین تأثیر تاریخ فرهنگی بر مطالعات جنگ، ساختارشکنی از مفهوم «تاریخ» و مفهوم «جنگ» بود ادعای گزافی نباشد. تاریخ فرهنگی در حقیقت، مفهوم جنگ و تاریخ جنگ را Deconstruct کرد. تاریخ فرهنگی به ما می‌گوید جنگ را منحصر به متن‌ها، جلوه‌ها و تجلیات افرادی که صرفاً در میدان نبرد بودند، نبینید، بلکه متن های مجاور آن را هم ببینید. از سوی دیگر تاریخ فرهنگی به ما می‌گوید جنگ فقط روایت رخدادها و وقایع و حتی تجربه‌های فردی فرماندهان، رزمندگان، جانبازان و اسیران نیست. نمادهایی که در جنگ و حتی پس از جنگ به وجود آمدند هم تاریخ دارند. اشیا هم تاریخ دارند.

سیصدوچهل‌وچهارمین برنامه شب خاطره-4

چهارمین راوی شب خاطره سیصد‌وچهل‌وچهارم، آزاده خلبان امیر سرتیپ محمد صدیق‌قادری، متولد 11 بهمن 1332 در شهر سنندج بود. وی زمانی که مشغول تحصیل در کلاس اول دبیرستان بود، در مسیر مدرسه، هلی‌کوپتری را می‌بیند که دچار حادثه شده و در وسط میدان بزرگ شهر نشسته است. با دیدن هیبت هلی‌کوپتر و آن خلبانی که از آن پایین‌ ‌آمده بود آرزو می‌کند که روزی خلبان شود. بعدها در کنکور سراسری شرکت می‌کند و در دانشگاه تبریز پذیرفته می‌شود. پس از گذراندن چند ترم مطلع می‌شود که می‌تواند برای گذراندن رشته خلبانی به تهران بیاید. از اینجا مسیر زندگی‌اش عوض می‌شود و به شهر تهران می‌آید و درس خلبانی را می‌خواند.

خاطرات حجت‌‎الاسلام اسماعیل فردوسی‌پور

یار و همراه امام خمینی قدس سرّه

شب چهارشنبه دهم مهرماه 1357 آخرین شب، اما اعلام کردند که حرم مشرف می‌شویم؛ وقتی که امام مشرف شدند و مردم خیال می‌کردند که امام آزاد شده‌اند و حصر برداشته شده است؛ زنان عرب هلهله می‌کردند، عبای امام را می‌بوسیدند و مردها دست امام را بوسه می‌دادند و اظهار خوشحالی و شادمانی می‌ کردند که الحمدلله حصر رفع شد.

خاطراتی از برادر بسیجی حاج احمد قدیریان

بعد از 31 شهریور سال 1359 در پی حملات عراق به ایران قرار شد گروههایی برای دفاع از شهرها و حمله به مقر دشمن آموزش داده و به منطقه اعزام شوند. آموزش این گروهها در منازلی که در نقاط مختلف تهران تدارک دیده شده بود به‌صورت تئوری صورت می‌گرفت و طی مراحل عملی به میدانهای تیرِ تعیین‌شده فرستاده می‌شدند. این میدانها یکی در جاده جاجرود به نام «میدان تیر تِلو» و دیگری در کوههای نزدیک حرم عبدالعظیم به نام «تپه‌ها و کوههای مسگرآباد» بودند. این گروهها پس از آموزش به جنوب و غرب کشور اعزام و در مدارس اهواز مستقر می‌شدند.

خاطرات میکائیل

میکائیل، شاعر و خواننده ترک که در کشتی آزادی غزه حضور داشته، مهمان دویست‌ و چهاردهمین برنامه شب خاطره ( 28 شهریور 1390) بود. او درباره دیده‌های خود در کشتی ماری‌مرمره و بیداری اسلامی خاطره گفت: درست است که موضوع این جلسه، کشتی ماری‌مرمره و غزه است، اما به نظر من موضوع اصلی، ایران و انقلاب اسلامی است. چون سمبل مقاومت و بیداری، همان انقلاب است. باید کسانی که در حال خواب هستند را بیدار کنیم. آیا کمکی که باید به مردم مظلوم جهان می‌کنیم؟

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 67

چند شب قبل از حمله وسیع بیت‌المقدس، حادثه‌ای رخ داد که بسیار جال بود. آن شب یک گروهان کماندویی از گردان 3 تیپ 109 را در خط اول قرار داده بودند. این گروهان که قابلیت رزمی خوبی داشت با خط اول شما درگیر بود. طبق روش نظامی در مقابل خاکریز اول میدانهای فراوان مین قرار داشت ـ که خودتان می‌دانید برای جلوگیری از نفوذ نیروهای چریکی شما ایجاد می‌شود. آن شب صدای انفجاری از میدان مین برخاست فقط یک انفجار و حادثه دیگری در پی نداشت. فقط یک درگیری مختصر شروع شد که خیلی زود خاتمه پیدا کرد.


صبح، عده‌ای از کماندوها خاکریز اول مشاهده کردند یک نفر از نیروهای شما سینه‌خیز خودش را به بالای خاکریز می‌کشد. کماندوها بلافاصله او را اسیر کردند و چون مجروح بود او را به بهداری آوردند. بر اثر انفجار مین کمی بالاتر از پنج انگشت پای راستش قطع شده بود. این بسیجی بلوز خود را به پایش پیچیده و شبانه توانسته بود حدود 300 متر در میدان مین سینه‌خیز بیاید و خودش را به خاکریز اول ما برساند. این روحیه و بی‌باکی برایم تعجب‌آور بود.

بسیجی تقاضا کرد به او مسکن بزنم زیرا درد شدیدی داشت و خونریزی هم کرده بود. بلافلاصله مقداری خون و یک مسکن به او تزریق کردم. او تقریباً بیست‌وپنج ساله و سبزه‌رو بود و ریش داشت. خوب توانسته بود از خونریزی شدید پایش جلوگیری کند. خیلی دوست داشتم با او حرف بزنم، ولی نه او عربی می‌دانست و نه من فارسی. تنها توانستم نامش را بپرسم و بسیجی بودنش را بفهمم: نامش بهزاد قائدی بود.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.