|
شماره 553 | 09 شهريور 1401
|
|
جستجو
|
اخبار تاریخ شفاهی مرداد 1401به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارشها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانههای مکتوب و مجازی. در ادامه خبرهایی از مرداد 1401 را میخوانید.
مروری اجمالی بر کتاب «مجموعه مقالات سومین همایش ملی تاریخ شفاهی دفاع مقدس»تبیین علمی وقایع و رخدادهای دوران دفاع مقدسمعمول است که اغلب و شاید همۀ کتابهای منتشر شده در زمینۀ تاریخ شفاهی توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، واجد تصویری تأملبرانگیز روی جلد و احیاناً مطلبی برگزیده برای پشت جلد در راستای مفاد و مفاهیمی بوده که در هر اثر از این سریِ مکتوبِ تاریخ شفاهی مورد بحث قرار میگیرد. «مجموعه مقالات سومین همایش ملی تاریخ شفاهی دفاع مقدس» هم که نشان پایگاه استنادی علوم جهان اسلام (ISC) نیز روی جلد آن نقش بسته، از این قاعده مستثنا نیست؛ اگرچه در این کتاب، مسائل به شکل کلیتر و از زوایای مختلف طرح میشود.
سیصدوسیوپنجمین برنامه شب خاطره -2مدافعان سلامتراوی دوم آقای علیرضا مرادی بود که درباره خاطراتش از روزهای کرونایی در بیمارستان بقیهالله گفت: من کارشناس پرستاری و پرفیوژنیست قلب هستم و در زمان کرونا، بهخصوص در پیکهای اول تا سوم، در بخش مراقبتهای ویژه کرونایی مشغول به خدمت بودم. از آن بخش خاطرات متفاوتی در ذهن داریم که شاید تلخ یا شیرین باشند؛ اما قطعاً خواسته و تقاضای تمام همکاران و هملباسان بنده از خدا، این است که دیگر این روزها تجربه نشوند.
برشی از یادداشتهای روزانه جنگ؛ آیتالله جمی نمیدانم شاید بیش از چهار ماه باشد که موفق نشدهام به جبههها سر بزنم و امروز عازم این کارم. ساعت قریب 9 صبح برادر جوادی با دو نفر دیگر از برادران سپاه با جیپ لندرور آمدند. به اتفاق فرزندم مهدی و یکی از برادران پاسدار محافظم، برادر گلستانی و برادران جوادی و دو نفر دیگر به طرف جبهه فیاضی حرکت کردیم. ساعت 15/11 بعد از دیدن این جبهه به منزل برگشتیم. اما چه دیدهام و چگونه است وضع این جبهه و کارها که برادران کردهاند. افسوس که این هنر را ندارم که بتوانم مشاهدات [خود را]، آنطور که حس کردم، ترسیم نمایم.
خاطرات فریبرز خوبنژادفریبرز خوبنژاد، از آزادگان دوران دفاع مقدس، مهمان صد و شصت و سومین برنامه شب خاطره(شهریور 1386) بود. او درباره تأثیر جمله صدام که از رادیو عراق در دوران اسارت، پخش شد خاطره گفت. او گفت: یک روز صبح از بلندگوها صدای صدام آمد و افرادی که بلد بودند آن را ترجمه کردند. آن جمله این بود: «امروز به هر چه میخواستید رسیدهاید.» این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-11
حمله رزمندگان شما آغاز شده بود و افراد ارتش ما تلفات قابل توجهی را متحمل شده بودند و ناچار دست به عقبنشینی زده و عده زیادی ههم به اسارت در آمده بودند. سربازان دلیر قادسیه صدام آنقدر عقبنشینی کرده بودند و رزمندگان شما آنقدر جلو آمده بودند که چادر بزرگ بهداری در برد سلاحهای سنگین و سبک شما قرار گرفته بود.
داخل چادر بزرگ بهداری مملو از افراد مجروح و زخمی بود. همه هراسان بودند و نمیدانستند چکار کنند. وقتی که چند تن از مجروحان تازه خبر آوردند که در محاصره هستیم، با شنیدن این خبر، دلم آرام گرفت، اما تلاطم چشمگیری بین مجروحین و کادر پزشکی افتاد و هر کدام میخواستند از هر طرف که میتوانند بگریزند. عدهای که جراحت کمتری داشتند با آمبولانسها فرار کردند و هر چه به آنها التماس کردم که «بمانید، اینها سربازان اسلام هستند، با ما کاری ندارند.» توجهی نکردند و آمبولانسها را که مورد نیاز بود برداشتند و گریختند. من مانده بودم و عده زیادی مجروح که بیشترشان گریه و زاری میکردند. و حتی چند نفر از ایشان سرمهایشان را باز کرده میخواستند فرار کنند که من مانع شدم.
صدای شلیک هر لحظه بیشتر میشد. من خیلی نگران بودم. هر لحظه احساس میکردم «الآن یک گلوله توپ تمام چادر را با نفراتش به آتش خواهد کشید و من اگر زنده بمانم هرگز خودم را نخواهم بخشید.»
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|