آیا لزوماً یک تاریخ شفاهیکار باید حتماً مورخ باشد؟ با توجه به شاخصههایی مثل راستیآزمایی، اصالت خبر و اعتبارسنجی خبرها که این شاخصهها در تاریخ نگاری ملاک است و جایگاهی که تاریخ نگاری در تاریخ شفاهی دارد و از رسالتهای یک مورخ است، پس ضرورتاً ارتباط مستقیمی بین یک مورخ و تاریخ شفاهیکار است. در حالی که بین صحبتها به این که لزوماً بین یک مورخ و یک تاریخ شفاهیکار ارتباطی وجود داشته باشد اشارهای نشد. آیا هر کسی میتواند بیاید و تاریخ شفاهی را به دست بگیرد؟
هشت سال میگذشت؛ هشت سال بیخبری و انتظار. نیروی هوایی میگفت: «حسین لشگری زنده است.» بنیاد شهید میگفت: «پنجاه پنجاه است.» چون اسمش هنوز در لیست صلیب سرخ جهانی نبود. مطمئن بودم زنده است، اما انتظار و تنهایی اذیتم میکرد. بنیاد شهید، بعد از چهار سال بیخبری، به همسر مفقودالاثرها کتباً اعلام کرد که میتوانند ازدواج کنند. هر کس توی فامیل به من میرسید، میگفت: «تا کِی انتظارً کی میدونه این جنگ چقدر طول میکشه یا قطعاً حسین زندهست! برو ازدواج کن.»
سیده زهرا حسینی، امدادگر دوران دفاع مقدس و راوی کتاب دا، دکتر عبدالله سعادت و معصومه رامهرمزی مهمان صدوشصتمین برنامه شب خاطره بود. سیده زهرا حسینی در جریان آزادسازی خرمشهر به همراه دکتر سعادت بین خطوط و گمرک در رفت و آمد بودند و ماجرای کیف سامسونت او خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-8
مرتضی سرهنگی
تعداد مجروحین حدود سه برابر آنها بود. اجساد کشتهشدگان عراقی صد تا صد تا روی زمین انباشته بود و من ناچار بودم در هر آمبولانس که ظرفیت بیش از چهار نفر را نداشت هجده تا بیست کشته جای بدهم. بیچاره مجروحان که بر اثر وحشت و عدم رسیدگی تلف میشدند.