شماره 542    |    25 خرداد 1401
   

جستجو

خاطرات ایران ترابی درباره تأسیس جهاد سازندگی

به دستور امام، جهاد سازندگی برای آبادی کشور و رساندن امکانات به مناطق محروم تأسیس شد. در دانشگاه‌ها هم جهاد دانشگاهی و کمیته پزشکی تشکیل شد. من در جلسات انجمن و از طریق دکتر الیاسی و دکتر حسنی با جهاد سازندگی آشنا شدم و به تیم جهاد پزشکی، که به سرپرستی دکتر الیاسی تشکیل شده بود، پیوستم. جهاد، دارو و ماشین در اختیارمان می‌گذاشت. هر جمعه به یکی از روستاهای جنوب یا شرق تهران می‌رفتیم. من و دکتر الیاسی و دکتر حسنی اعضای ثابت تیم پزشکی بودیم و بقیه، مثل دکتر منتظری و دکتر کرملو، خانم قادری و خانم اشتری یک هفته در میان می‌آمدند.

اهمیت و کارکرد تاریخ شفاهی در مستندسازی دانش و تاریخ سازمانی - 3

بازبینی دوباره برای حرف‌هایی که مخصوصاً مدیران ارشد در تاریخ شفاهی می‌زنند بسیار مهم است. اگر می‌خواهیم روند‌ها را به صورت کلی بگوییم اشکالی ندارد. پنج تا جمله یا گزاره و دو پاراگراف می‌شود. خاطرات و زندگی هم که نوشته شود مجموعاً دوازده یا چهارده صفحه می‌شود. اما در آن بخش‌هایی که دوره خود مصاحبه‌شونده است و می‌خواهد تبیین کند، حتماً باید اطلاعات دوره را به او بدهیم که متأسفانه من دیده‌ام در بعضی جاها این اتفاق نمی‌افتد.

مروری بر کتاب «رقص روی یک پا»

خاطرات اسماعیل یکتایی

پدر اسماعیل دکان بقالی داشت و هر چه که مردم به آن احتیاج داشتند در آن پیدا می‌شد؛ از انواع خوراکی گرفته تا لوازم خرازی. بعد از ورود تلویزیون، دکان عملاً قهوه‌خانه شد. گاهی پیش می‌آمد که هنگام پخش فیلم یا سریال، همسایه‌ها حتی غذایشان را هم می‌آوردند و داخل دکان می‌خوردند. فضای صمیمی و دوست‌داشتنی‌ای بود و اسماعیل می‌دید که کاروبار پدرش رونق گرفته و خود پدر نیز از این بابت بسیار خوشحال بود. اسماعیل اغلب به دکان پدرش می‌رفت و در کارها به او کمک می‌کرد.

خاطرات عبدالله سعادت

دکتر عبدالله سعادت، امدادگر و از مدافعان خرمشهر، مهمان صدوشصتمین برنامه شب خاطره بود. او درباره آغاز امدادرسانی خود در مسجد جامع خرمشهر خاطره گفت. او گفت: به ورودی گوشه مسجد سمت راست رفتم. شخصی به نام برادر خلیلی پرسید چه کاری بلدی؟ گفتم تکنسین داروسازی خواندم. گفت متأسفانه همین یک قلم جنس را نیاز نداریم. این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

خاطرات سرهنگ فریدون کلهر -5

فرمانده گردان از فرمانده تیپ درخواست اعزام یک دستگاه نفربر به منطقه گردان کرد تا در شرایط مناسب بتواند از آن وسیله برای تخلیه افراد گشتی استفاده کند. فرمانده تیپ با تقاضای سرهنگ قاسملو موافقت کرد و با عجله به سمت قرارگاه خود حرکت کرد تا بتواند هر چه سریع‌تر وسیله مورد نیاز را تهیه و اعزام کند. او در موقع خارج شدن از سنگر به نیروهای حاضر گفت: «سرگرد کلهر به گردان 174 منتقل شده و در آینده نزدیک فرمانده گردانی را به عهده خواهد گرفت.» سپس به سرهنگ افشار قاسملو دستور داد تا ظرف چند روز آینده مرا با اوضاع منطقه توجیه کرده و به نیروهای گردان معرفی کند.
افسران و درجه‌دارانی که در آن سنگر حضور داشتند، تازه متوجه شدند که افسر تازه‌واردی به جمع آنها پیوسته که قرار است به زودی فرمانده گردان آنها شود. رفتار آنها با من خیلی سرد و مأیوس‌کننده به نظر می‌رسید؛ شاید در آن شرایط استثنائی توقع من از آن رزمندگان بیش از حد انتظار بود.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.