|
شماره 541 | 18 خرداد 1401
|
|
جستجو
|
راوی خاطرات جمعگرایانه و بدور از تنشهای سیاسی بیفایدهسید محمود دعایی چهره آرام و متین و متواضعِ عرصه رسانه، در 81 سالگی بعد از چند دهه فعالیت فرهنگی و سیاسی از دنیا رفت. او از سالهای جوانی و تحصیل در حوزه علمیه قم به نهضت روحانیت پیوست و از میانههای دهه 1340 شمسی با هجرت به شهر نجف در زمره نزدیکان امام خمینی قرار گرفت.
نگاهی به کتاب «من میآیم»کلاس چهارم را که تمام کرد چهارده سال داشت. چون پنجم ابتدایی مهمتر و با آزمون نهایی همراه بود، میبایست به روستای هولار که مدرسۀ بزرگتری داشت، میرفت. اما راهش دور بود. آن زمان در خانوادههای روستایی، دخترها بدون همراهی بزرگتر به روستای دیگر رفتوآمد نمیکردند. به این ترتیب، سیده زهرا مجبور شد ترک تحصیل کند. اما هرچه زمان میگذشت، دلتنگیاش برای مدرسه و درس خواندن بیشتر میشد. با این حال، سال بعد وقتی که دید نمیتواند به مدرسه برود، تصمیم گرفت خیاطی یاد بگیرد.
برشی از یادداشتهای روزانه اشرفالسادات سیستانیدر گوشهای نشستهام و به خطبه نماز گوش میکنم که خبرنگاری آلمانی جلویم سبز میشود؛ به همراه یک مترجم که دانشجوی ایرانی است. خبرنگار از من سؤال میکند: «شما مادر شهید هستی؟» ـ بله. ـ عکسی از شهیدت داری؟ ـ پوستری از او همراهم است. وقتی پوستر را نشانش میدهم، بیاجازه، از من عکس میگیرد...
خاطرات سیدرحیم میریانمرحوم سیدرحیم میریان، یکی از خادمان امام خمینی(ره)، مهمان صدوچهلونهمین برنامه شب خاطره (خرداد 1385) بود. او درباره تصمیم به عمل جراحی و ارتحال امام خمینی(ره) خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
خاطرات سرهنگ فریدون کلهر -4
بعد از صرف شام سرهنگ روحانی شمس، رؤسای ارکان ستاد تیپ را دور خود جمع کرد و چند دقیقهای با آنها در مورد امورات محوله به گفتوگو و تبادل نظر پرداخت، سپس سنگر را به قصد رفتن به استراحتگاه خود ترک کرد. به محض اینکه ایشان از سنگرخارج شد، افسران قرارگاه به جنب و جوش افتادند؛ هر کس کیسه خواب خودش را روی زمین پهن کرد و به بهانه خوابیدن داخل آن شدند.
من هم در گوشهای از سنگر استراحت کردم. آن شب نیز به پایان رسید و صبح زود قبل از طلوع آفتاب همه صبحانهخورده آماده رفتن به سر کار بودند که تلفن سنگر به صدا درآمد. نگهبان درِ ورودی قرارگاه مراجعت سرهنگ رزمی را از منطقه جلو به سرگرد بهمنی اطلاع داد. او هم فرمانده تیپ را در جریان گذاشت.
سرهنگ رزمی مقابل سنگر از ماشین پیاده شد و بدون مقدمه هر آنچه که در واحدهای جلو اتفاق افتاده بود به فرمانده تیپ گزارش کرد؛ مهمترین آن مشکلاتی بود که شب قبل برای نیروهای تأمینی یکی از واحدهای گردان 174 پیاده پیش آمده بود و باعث نگرانی سرهنگ دوم فیروز قاسملو فرمانده آن گردان شده بود.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|