شماره 538    |    28 ارديبهشت 1401
   

جستجو

اهمیت و کارکرد تاریخ شفاهی در مستندسازی دانش و تاریخ سازمانی - 1

در پنجمین نشست از مجموعه نشست‌های تاریخ شفاهی در ایران، دکتر ابوالفضل حسن‌آبادی، دکتر حبیب‌الله اسماعیلی و دکتر مهدی ابوالحسنی، با اجرای خانم زهرا مصفا به بحث نشستند. در این جلسه که در تالار تاریخگر کلاب هوس تشکیل شد، درباره «اهمیت و کارکرد تاریخ شفاهی در مستندسازی دانش و تاریخ سازمانی» گفت‌وگو شد.

نگاهی به کتاب «تلخی رهایی»

خاطرات علی بیگلری؛ اسیر ایرانی رها شده از اردوگاه اشرف

پوتین‌های فرسودۀ گل‌آلود که با بندهایی از زنجیر بر زمینه‌ای خاکستری نقش شده‌اند به همراه پرندگانی سیاه، روی جلدِ تأمل‌برانگیزِ کتاب را شکل می‌دهند. همین پرندگان در پشت جلد نیز اطراف یک زمینۀ خاکستری کوچک و ابرمانند در پروازند که گزیده‌ای از متن کتاب را در خود جا داده است: «حرف‌های او مثل آب داغی بود که بر تنم ریخته شد و سر تا پایم را سوزاند. به دهانش زل زده بودم، اما دیگر چیزی نمی‌شنیدم. انگار کر شده بودم. من که با هدف فرار از اردوگاه و رفتن به خاک وطنم به اینجا پناه آورده بودم اکنون در کمال ناباوری عضوی از سازمانی تلقی می‌شدم که قرار است با ایران بجنگد!»

گزیده‌ای از خاطرات عبدالله صالحی

ششم مهر [1359]، در کوچه‌پس‌کوچه‌های محله طالقانی [خرمشهر]، با نفربرهای توپ‌دار عراقی درگیر بودیم. سرعت‌عمل مهم بود. دیر می‌جنبیدیم، توپ روی نفربر ما را می‌زد. گاهی پشت پیچ کوچه‌ها کمین می‌کردم تا بتوانم عراقی‌ها را غافلگیر کنم. در یکی از همین کمین‌ها، خودرو را خاموش کردم تا صدایش را نشنوند. منتظر بودم تا سروکله نفربر از سر کوچه پیدا شود. از کوچه کناری صدای گریه می‌آمد. هنوز بعضی از خانواده‌ها از شهر نرفته بودند. خودرو را روشن کردم و آرام آرام رفتم سر کوچه. بن‌بست بود.

خاطرات سیده زهرا حسینی

سیده زهرا حسینی، امدادگر دوران دفاع مقدس و راوی کتاب دا، مهمان صدوهشتادونهمین برنامه شب خاطره بود. او درباره چگونگی به دست آوردن اسلحه در خرمشهر و شهادت دوستانش خاطره گفت. او گفت نزدیک مسجد جامع زیر پایم لرزید و پیکر شهناز حاجی‌شاه و شهناز محمدی که محافظ اسلحه‌ها بودند، را تحویل خانواده آنها دادیم. این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

خاطرات سرهنگ فریدون کلهر -1
اعزام به جبهه

در پست فرمانده پشتیبانی پادگان مهماتی بابا‌عباس در خرم‌آباد مشغول خدمت بودم که جنگ شروع شد. هرروز نیروهایی به پادگان می‌آمدند تا مهمات را به جبهه‌ها برسانند. مشتاقانه آن‌ها را به سمتی می‌کشاندم و از آنها می‌خواستم از جبهه برایم بگویند. آن‌ها هم از شنیده‌ها و دیده‌های خودشان می‌گفتند. من هم همه آن حرف‌ها را برای همسرم تعریف می‌کردم.
شب اول تیر ماه 1360 بود. بچه‌ها که خوابیدند، طبق معمول من و همسرم به بالکن رفتیم تا حرف بزنیم. آن شب دلم بدجوری گرفته بود. همه‌اش به آسمان نگاه می‌کردم. همسرم گفت: فریدون! من‌من کرد و گفت: اگر می‌خواهی جبهه بروی مخالفتی ندارم! با خوشحالی دستش را گرفتم و گفتم: راست می‌گویی؟ همسرم سرش را تکان داد و گفت: من نمی‌توانم ناراحتی تو را ببینم. گفتم: احساس می‌کنم از افسرانی که در جبهه سینه به سینه دشمن مردانه ایستاده‌اند و می‌جنگند یک سر و گردن کوتاه‌ترم!


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.