|
شماره 534 | 24 فروردين 1401
|
|
جستجو
|
سیصدوسیوسومین برنامه شب خاطره - 2سرتیپ هاشمی درباره خصوصیات فردی شهید مصطفوی صحبت کرد و گفت: من دوستی و توفیق همراهی با او را در 16 اردیبهشت سال1359، در سنگر و میدان مبارزه با ضد انقلاب در سنندج آغاز کردم. روز قبل از دیدن او، شهید صیاد شیرازی گفت قرار است یک گروه فردا بیایند و به شما ملحق شوند. ما روز سوم اردیبهشت 1359 همراه با شهید صیاد شیرازی و برادر رحیمصفوی و دوستان دیگر وارد سنندج شدیم.
مروری اجمالی بر کتاب «معبر گم شده»گردان پشت سر ما معطل بود. هول و هراس همه را گرفته بود. صدای تیراندازیها و توپخانه در منطقه لحظهبهلحظه بیشر میشد. تا صادر شدن فرمان عملیات فرصت چندانی نداشتیم. اولین مین را که منور بود، خنثی کردم. دومی را خواستم خنثی کنم، تیربار دشمن از روبهرو شروع به تیراندازی کرد. دشت صاف بود و هیچ جانپناهی نداشتیم...»
خاطرات محمدرضا اسلاملومحمدرضا اسلاملو، کارگردان و مستندساز دوران دفاع مقدس، مهمان صدوچهلوهشتمین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1388) بود. او درباره شهید سید مرتضی آوینی خاطره گفت. او گفت رفتم متنی که آماده کرده بود، را بخوانم چون گفته بودند ممکن است تُن صدا خوب باشد؛ اما حس و حالِ پشت صدا مهم است. دو سه بار خواندم و میگفت اینطور نیست. گفتم خودت بخوان. خواند و عجب صدایی داشت. چون با تمام جان نوشته بود و با تمام جانش میخواند. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
مهران، شهر آینهها – 29
در میدان مین، در حال حرکت بودیم که عراقیها تمام منطقه را زیر آتش گرفتند. خاک و دود و انفجار، تمام منطقه را پر کرده بود؛ به طوری که یک متریام را نمیدیدم. مجبور شدم بایستم تا خاک و دود کمتر شود و جلویم را ببینم تا روی مین نروم. وقتی کمی خاک و دود کم شد، حرکت کردم؛ اما افضلی را که به عنوان راهنما در جلویم با ماشین در حرکت بود، ندیدم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|