شماره 529    |    11 اسفند 1400
   

جستجو

نشست مجازی تاریخ شفاهی ایران

ضرورت‌های تئوری‌پردازی در تاریخ شفاهی ایران - 4

ما هیچ‌گاه داده نعل‌به‌نعل نداریم ولی باید سعی کنیم نزدیک به آن باشد. چون من باورم این است که مهم‌ترین کار تاریخ شفاهی، انجام دادن، درست انجام دادن و گردآوری اطلاعات است. اکنون اگر راجع‌به این موارد بحث نظری کنیم بزرگترین خدمت را کرده‌ایم و اگر به سمت نظریه‌های کلان برویم، تاریخ شفاهی را شهید و از کارآمدی خود خارج کرده‌ایم. ما باید بتوانیم در این وضعیت، آن بخش‌های ناشنیده که در بحث‌های رسمی نیست و امکان ثبت و ضبط ندارد و در افراد محفوظ است و راوی زنده آن ممکن است از دست برود را ثبت کنیم؛ چراکه اگر در همین حد هم باشد کار خودمان را انجام داده‌ایم.

معرفی کتاب «تو باید زنده بمانی»

اوایل اسفند 1366 به بهانۀ دیگری متوسل می‌شود: به اتفاق یکی از دوستانش تصمیم می‌گیرند سری به بروبچه‌های جبهه در مناطق عملیاتی حلبچه بزنند. زمانی که می‌رسند، روز قبلش صدام شهرها و روستاهای حلبچه را بمباران کرده بود. وقتی وارد شهر قدیمی و مخروبه حلبچه شدند، مردم با کمک نیروهای نظامی در حال جمع‌آوری جنازه‌ها بودند تا توی وانت‌ها و کامیون‌ها بگذارند و به سمت قبرستان ببرند... آن روز یکی از بدترین روزهای زندگی‌اش بود که هرگز تلخی‌اش را فراموش نکرد.

خاطرات ستوان دوم مرحوم نجاتعلی اسکندری

در زمستان سال 1358، یک سال بعد از پیروزی انقلاب، به فرماندهی نیروی زمینی احضار شدیم. لباس نظامی پوشیدیم و به لویزان رفتیم. گردان ما را به سوله بزرگی هدایت کردند. اوج سرمای زمستان بود و برف سنگینی هم باریده بود. کمی که گذشت، صدای توقف یک خودرو بیرون سوله به گوش رسید و چند نفر کوتاه و بلند از در سوله وارد شدند. با تعجب دیدیم شیخ صادق خلخالی به همراه دو محافظ وارد شد و مقابل صفوف ما ایستاد. فرمانده گردان‌مان هم کنار این جمع ضدانقلاب سر برداشته و چه کارهایی می‌کند. جوانان رشید این آب و خاک رو سر می‌برند، پوست می‌کنند و به دستور اجنبی سعی در تجزیه خاک ایران دارند. مأموریت شما اینه که به کردستان برید و کومله و دموکرات را سرکوب کنید...»

خاطرات رسول ملاقلی‌پور ‎

رسول ملاقلی‎پور (۱۷ شهریور ۱۳۳۴ - ۱۵ اسفند ۱۳۸۵)، کارگردان سینما، مهمان صدوچهل‌وچهارمین برنامه شب خاطره (آذر 1384) بود. او درباره ماجرای تیراندازی عراقی‌ها به خاکریز و پناه گرفتنش در یک سنگر خاطره گفت.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

مهران، شهر آینه‌ها – 24

ساعت 3 بود که می‌خواستم به عقب برگردم تا برای نیروهای واحدمان، مهمات و لوازم تدارکاتی بیاورم. وقتی به کنار ماشین آمدم، دیدم ماشین با ترکش شده است آبکش؛ سوراخ سوراخ. نگاهی به موتورش انداختم؛ سالم بود فقط رادیاتور از وسط سوراخ شده بود. ناچار نشستم پشت رل و حرکت کردم. به خاطر اینکه ماشین داغ نکند، یک گالن آب هم همراه خودم برداشتم. در زیر گلوله خمپاره‌های عراقی که مرتب جاده را زیر آتش داشتند، مجبور بودم هر 500 متر یک بار بایستم و مقداری آب در رادیاتور بریزم. یک ساعت طول کشید تا به قرارگاه رسیدم. ماشین را بردم تعمیرگاه و یک ماشین دیگر گرفتم و برای بچه‌ها آب و غذا و مهمات فرستادم و خودم در قرارگاه ماندم. بچه‌های زحمتکش تعمیرگاه، همان شب، ماشین را روبه‌راه کردند.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.