|
|
جستجو
|
سیصدوسیودومین برنامه شب خاطره - 2راوی دوم برنامه، سرهنگ خسرو خطیب قوامی، متولد بهمن1333 در محله آریانا (تقاطع خیابان جیحون و خیابان مالک اشتر) بود. مجری هنگام معرفی او گفت: ایشان در دوران کودکی دو اتفاق را به خوبی به یاد دارد: سیل سال۱۳۴۲ و همچنین قیام مردم تهران در همان سال. او تصاویر تانکهایی که از پادگان جی به شهر تهران سرازیر میشدند به یاد میآورد؛ چراکه منزلشان همجوار با آن پادگان بود. در آذر ۱۳۵۳ با تخصص پدافند هوایی وارد ارتش میشود و مجموعاً 2903 ساعت، دورههای تخصصی زمین به هوا را میگذراند.
وضعیت ایران بعد از انقلاب اسلامی در عرصه بینالملل در وزارت خارجه هنوز نیروهای انقلابی به وظایفشان آشنا نبودند و اصلاً سابقه کار دیپلماتیک نداشتند. دستگاه فرهنگی وزارت ارشاد در این دوره تعطیل شده بود و رایزنی فرهنگی وجود نداشت و احساس میشد که در عرصه بینالملل کاری انجام نمیشود. این بود که مسئولان کشور به فکر افتادند به طرق مختلف پیام انقلاب و مسائل جنگ را به آن طرف مرزها منتقل کنند. آن زمان سازمان تبلیغات یا شورای هماهنگی تبلیغات تازه شکل گرفته بود که آقایان جنتی و حقانی جزء مسئولان آن بودند.
بار انقلاب را روی دوشم بگذارید تا به مقصد برسانمروایت مستند داستانی زندگانی فاطمه همایونمقدم براساس تاریخ شفاهیمدتی بود در جلسات آیتالله بهشتی شرکت میکرد. توی این رفت و آمدها کمکم سخنرانیهای خودش هم، رنگ و بوی دیگری گرفت. یک روز هم چند کتاب ممنوعه با خودش به خانه آورد که یکی از آنها رساله آیتالله خمینی بود. از طریق همین جلسات، فاطمه از حال آیتالله خمینی که به ایشان آقا میگفت، باخبر میشد و سخنرانیهای ایشان را از نجف دنبال میکرد. یک روز وقتی از سخنرانی به خانه برمیگشت، احساس کرد چند نفر در تعقیب او هستند. بدون اینکه به روی خودش بیاورد وارد خانه شد و در را بست.
خاطرات سید جواد میرشفیعیانسید جواد میرشفیعیان، فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد و جانباز دوران دفاع مقدس، مهمان صد و هفتاد و پنجمین برنامه شب خاطره(مهر 1387) بود. او درباره مقاومت در نزدیکی عراقیها، پر کردن بیل بلدوزر و ریختن خاک روی خاکریز و چگونگی مجروح شدنش، خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
مهران، شهر آینهها – 22
با قایق به فاو رفتم. از شدت گرما، در کافه صلواتی اول شهر که برو بچههای «پشتیبانی جهاد ورامین» ستونش را برپا کرده بودند، ایستادم تا نفسی چاق کنم. در ایستگاه صلواتی، با بستنی، شربت، خرما و... از رزمندگان پذیرایی میشد. در گرمای بالای 40 درجه، سر کشیدن یک لیوان شربت آبلیموی تگری، به قول بچهها مثل چسب دوقلو میچسبید! بعد از استراحت، با تویوتایی که زیر پایم بود، از فاو گذشتم و بعد از رد کردن جاده فاو ـ بصره، به خط لشکرمان رسیدم. به پیش بچههای واحدمان رفتم. از تکتک سنگرها بازدید کردم. بچههای هر سنگر، با کمپوت، آب و میوه از من پذیرایی میکردند. در آن گرما، روحیه آنها بسیار شاد بود؛ با اینکه یک ماه در آن خط بودند، هیچ گله و شکایتی نداشتند. پس از بازدید از سنگرها، به واحد دوشکا و به سنگر «منصور زنداقطاعی» رفتم. منصور در سنگر در حال قرآن خواندن بود. با سلام و روبوسی، کنارش نشستم و گفتم که اسماعیل ـ برادرش ـ هم به جبهه آمده. خوشحال شد و خواست که با من به خسروآباد بیاید، تا برادرش را ببیند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|