|
|
جستجو
|
سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره - 1تأثیر عاشورا بر روحیه رزمندگانرفتیم پاسگاه فرمانده گردان و توجیه شدیم و همراه یکی از افسران گروهان خواستیم که با جیپ برگردیم. راننده هم همراه ما نبود و من ناچار شدم خودم پشت فرمان بنشینم. ستوان جعفرزاده هم کنار من بود و در عقب جیپ، نویسنده گروهان ما که سربازی بود که نامهها را از پاسگاه گردان تحویل گرفت و همراه ما آمد. حالا هوا تاریک شده بود و پشت خط پدافندی که قرار است در نیمهشب عملیاتی صورت میگرفت، باید چراغخاموش میرفتیم. ما به صورت چراغخاموش که میرفتیم دیدیم یک تویوتا از یکی از این برادرهای رزمنده چراغش را روشن کرده و نور آن در چشمم افتاد.
اخبار تاریخ شفاهی مهر 1400به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارشها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانههای مکتوب و مجازی. در ادامه خبرهایی از مهر 1400 را میخوانید.
نگاهی به کتاب «آخرین پاتک»مصاحبه و تدوین «آخرین پاتک» را سیدحسن موسوی طیب به انجام رسانده و چاپ اول آن در 1399 توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در 381 صفحه و شمارگان 1000 نسخه با جلد سخت و قطع وزیری منتشر و راهی بازار کتاب شده است. ساختار کتاب بر اساس پرسش و پاسخ شکل گرفته و از نوزده فصل تشکیل شده است.
خاطرات سید جواد میرشفیعیانسید جواد میرشفیعیان، فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد و جانباز دوران دفاع مقدس، مهمان صد و هفتاد و پنجمین برنامه شب خاطره(مهر 1387) بود. او درباره طوفان گرد و غبار و پر کردن قسمتی از خاکریز در جاده آبادان – ماهشهر، خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
مهران، شهر آینهها – 7
هر چه با کلاش تیراندازی میکردیم، اثری نداشت. مدام در حال تیراندازی بود. یکی از بچههای غواص صدا میزد:
ـ کی آرپیجی زنه؟
صدایش آشنا بود. او حسن بود؛ «حسن زارع پیشه»، از بچههای بسیج شهر خودمان، تا او را صدا زدم، مرا شناخت. در کنارم نشست و گفت:
ـ آقای محسنی! آرپیجی نیست تا دوشکا را منهدم کنیم. چه کار باید کرد؟
دوشکا مجال تکان خوردن را به هیچکس نمیداد. چند نفر که میخواستند به طرف سنگر دوشکا بروند، همگی تیر خوردند و زمینگیر شدند. چند نارنجک دستی به طرف سنگر پرتاب کردیم: چون فاصله زیاد بود، به سنگ نمیرسید و در اطراف آن منفجر میشد.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|