|
|
جستجو
|
سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 2نعمت حضور در کردستانراوی دوم برنامه، اسماعیل محمودی در ابتدای صحبتش، کلامی از شهید دستغیب بیان کرد و گفت: زیر این آسمان کبود، عبادتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست. شهید محمد بروجردی، مسیح کردستان، هم گفت: رفتن از کردستان، کفران نعمت است، اما رزمندگان چه کرده بودند در کردستان که اگر ما میخواستیم از آنجا برویم، کفران نعمت میکردیم؟ نخ تسبیح اطلاعات مختلفی که ما اکنون بعد از 35 سال از دفاع مقدس داریم، در دست سردار آسودی است که از وقت و دارایی خودش هزینه میکند و تمام همت خود را میگذارد که این خاطرات ثبت و ضبط شود.
نگاهی به کتاب «حاج حمزه»خاطرات حاج حمزه قربانی کار مصاحبه و تدوین کتاب «حاج حمزه» را روحالله شریفی به انجام رسانده و چاپ اول آن در 1394 توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس در 344 صفحه و شمارگان 2000 نسخه با جلد سخت منتشر و راهی بازار کتاب شده است. بعد از فهرست کتاب، یک صفحه به دستخط حاج حمزه قربانی اختصاص یافته که وی در آن به طور مختصر و صمیمی به دلیل و چرایی تصمیم خویش برای بازگویی آنچه از دوران دفاع مقدس در ذهنش مانده اشاره میکند.
خاطرهای از نیرهالسادات احتشام رضویدستگیری و حبس مجدد آقای نواب (تیر 1330)در سال 1330 ش. مجدداً آقای نواب را دستگیر کردند. در آن ایام، من در منزل آقای اکبری بودم. روزی که آقای نواب دستگیر شدند، روزنامهها با تیتر درشت نوشتند: «نواب صفوی دستگیر شد.» همزمان با آقای نواب حدود دوازده، سیزده نفر از اعضای رده بالای فداییان اسلام در زندان شهربانی بودند که معمولاً هر روز اعضای خانوادههایشان با آنان ملاقات میکردند. یک روز که رفته بودیم برای ملاقات، آقای شیخ مهدی حقپناه در صحن زندان علیه حکومت سخنرانی کرد و جمعیتی که بالغ بر دو هزار نفر از مردم و فداییان اسلام بود، شروع کردند به شعار دادن علیه حکومت. مأموران هم از آنها خواهش کردند، صحن زندان را ترک کنند تا به خانمها ملاقات بدهند.
خاطرات احمد جانمیرزاییاحمد جانمیرزایی، رزمنده و فیلمبردار دوران دفاع مقدس، مهمان صد و هشتاد و پنجمین برنامه شب خاطره(شهریور 1388) بود. او درباره زمانی که مدیر فیلمبرداری فیلم «قانا» بود، خاطره گفت. او ماجرای فیلمبرداری پناهگاه سازمان ملل، دو ساعت پیش از بمباران را همراه تصاویری از آن واقعه، روایت کرد. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
مهران، شهر آینهها – 5
جلسه با فرستادن صلوات و دعای خیر برای رزمندگان تمام شد. به هر یک از فرماندهان، یک نقشه دادند تا برای نیروهای خود تشریح کنند. نقشه را گرفتم و چهار بیسیم دستی مادر با رمزهای مربوط را هم تحویل گرفتم و به مقر واحد دوشکا برگشتم. پیک واحد را فرستادم سراغ بچهها. چند دقیقه بعد، همه نیروها، گوش تا گوش، یکی از اتاقها را پر کردند. وقتی زیر قاب چهارچوب در ایستادم و چشم همه به کاغذ لوله کرده در دستم افتاد، گل صلوات با نسیم خنده و شادی در هم آمیخت. به بچهها گفتم:
ـ این هم از شبی که انتظارش را میکشیدید. امشب، شب عملیات است؛ شب گذشت، شب ایثار، شب فداکاری و شب دیدن وعدههای الهی.
با گفتن این حرفها، اشک شوق در چشمان بچهها حلقه زد و صدای گریه آنها بلند شد. نقشه عملیات را تشریح کردم. وقتی میخواستم 10 نفر را به عنوان دوشکاچی انتخاب کنم، همه داوطلب میشدند. بعضیها التماس میکردند، قسم میدادند که چرا اسم ما را انتخاب نمیکنی. به من میگفتند اجازه بدهید با گردانهای رزمی وارد عملیات شویم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|