شماره 509    |    21 مهر 1400
   

جستجو

سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 1

ماشین روحیه

تمام گردان‌های ما ماشین روحیه داشتند. این ماشین‌های روحیه وانت‌هایی بودند که روی آن‌ها بلندگو نصب می‌کردند و با نوارهایی که از مارش و نوحه آماده شده بود را پخش می‌کردند. این کار در روحیه افراد بسیار تأثیر داشت. وقتی صدای مارش بلند می‎‌شد یا نوحه آقای آهنگران پخش می‌شد، رزمنده‌ای که دو- سه روز عملیات کرده و خسته بود جان دوباره می‌گرفت.

مروری اجمالی بر کتاب «نعمت‌جان»

روایت زندگی صغری بُستاک امدادگر بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک

«نعمت‌جان» با دلنوشته کوتاهی از صغری بٌستاک در قالب تقدیر از تلاش‌ها و زحمات مجموعه دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک و تقدیم آن به همه همسران شهدا و جانبازان آغاز می‌شود. سپس پیشگفتار ناشر و به دنبال آن، مقدمه محقق و تدوین‌گر کتاب می‌آید که از چگونگی کار انجام مصاحبه‌ها و تحقیق و تدوین از زمان شروعش در اسفند 1393 تا زمان خاتمه آن در اسفند 1398 صحبت می‌شود.

خاطرات ابوالقاسم اقبالیان

من کاشانی‌ام

یکی از شب‌های اردیبهشت سال 1358 بود. سرم را روی میز دفتر کارم در کمیته ورامین گذاشته و در حالت خواب و بیدار بودم. تمام کودکی‌ام داشت جلوی چشمم راه می‌رفت؛ کودکی شیرینی که در کوچه‌پس‌کوچه جمال‌آباد گذشته بود. با صدای تلفن به خودم آمدم؛ از طرف حاج آقا باقری کنی، معاون کمیته مرکز، بود. خبر دادند که امشب هشت نفر از وابستگان رژیم سابق از تهران فرار کرده‌اند و دارند به سمت ورامین می‌آیند؛ دو تا ماشین هستند و تا جایی که می‌شود زنده دستگیر شوند. فوراً به نیروهایم آماده‌باش دادم و گفتم هر مورد مشکوکی دیدند خبردارم کنند.

خاطرات حسین علایی

حسین علایی، از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دوران دفاع مقدس، مهمان صدوچهل‌وهفتمین برنامه شب خاطره(اسفند 1388) بود. او درباره شرایط خستگی ارتش و سپاه و تدابیر فرماندهان با اتحاد گردان‌های حسین خرازی، فرمانده لشکر امام حسین(ع) و احمد کاظمی، فرمانده لشکر نجف خاطره گفت. این روایت‌‌ را ببینیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

مهران، شهر آینه‌ها – 4

فوراً خودم را به مقر تیپ رساندم. همه فرماندهان گردانها حاضر بودند. آن روز «حاج قاسم سلیمانی» ـ فرمانده لشکر ـ برایمان صحبت کرد. بعد از سخنرانی فرمانده لشکر، وظیفه هر واحد و گردان مشخص شد. در همان جلسه، من و حاج علی ژاله موظف شدیم که چند قایق تحویل بگیریم و روی آنها توپ 106 و دوشکا کار بگذاریم. برای تحویل قایق می‌بایست به یگان دریایی مراجعه می‌کردیم. پس از ختم جلسه، به محل استقرار واحد برگشتم. تاریکی شب، همه جا سایه انداخته بود. شمسی و محمودی،‌ لوازمی مانند: چراغ فانوس، چراغ والر، ظرف غذا، کتری و... را از تدارکات تهیه و شام و چای را هم حاضر کرده بودند. چون قرار بود با بچه‌های اطلاعات، برای شناسایی، به جلو برویم، نمازم را خواندم و پس از خوردن شام که خیلی شلاقی و عجولانه بود، بی‌سیم‌دستی و سلاحم را برداشتم و رفتم سراغ ژاله. تا ساعت پنج صبح مشغول شناسایی بودیم.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.