|
شماره 506 | 31 شهريور 1400
|
|
جستجو
|
سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 1مرزبانان نیروی انتظامیخاطره دیگر من برمیگردد به عملیات والفجر 8؛ حالا از بسیجی عبور کرده بودیم، پاسدار شده بودیم در تیپ قوامین. به جبهه رفتیم. این که چطور ما آمدیم و از رودخانه اروند گذشتیم برای من خیلی مهم بود چون من اولین باری که از اروند گذشتم با قایق بود و رفتیم آن طرف و برگشتیم. مرحله اول که فاو رفتیم اینطور بود. مرحله دوم که میخواستیم برویم فاو، حقیقتش من در ماشین خوابم برد.
اینجا هتل نیست!برای رفع سوءتفاهم باید فرهنگسازی کردبعد از ظهر روز 1398/7/23 پس از وداع با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام حرکت به سمت کربلا را شروع کردیم. قرار بود ساعت 2 پیادهروی را شروع کنیم اما مردها دیر از حرم برگشتند و حرکت به تأخیر افتاد. بعد از ساعتی از شهر خارج شدیم و به عمود 1 در خروجی شهر نجف رسیدیم و پیادهروی را شروع کردیم. موکبهای کنار هم، کودکان عطر به دست ایستاده در مسیر و پذیراییهای متنوع و درخواست خدام برای نوشیدن چای، قهوه یا آب و پخش انواع مداحیها حال و هوای خاصی به جاده بخشیده بود. هشت نفر بودیم و با هم حرکت یا استراحت میکردیم.
داستان یک عکسپرتره اندیشمندانه امام خمینی در آخرین روزهای حضور در نوفل لوشاتوعکسهای منتشره از امام خمینی از مهمترین اسناد تصویری انقلاب است که باید روایت چگونگی خلق آنها فراهم و ثبت و ضبط گردد. در میان حجم فراوان عکسهای منتشره از امام خمینی، پرترهای از ایشان در آخرین روزهای حضور در نوفل لوشاتو قابل توجه است؛ عکسی که به واسطه انتشار آن از سوی مجله تهرانمصور در شماره سوم به تاریخ ۶ بهمن ۱۳۵۷ در دسترس عموم قرار گرفت و جلوهای دیگر از سیمای رهبر انقلاب را به نمایش گذاشت.
خاطرات مهدی طحانیانمهدی طحانیان، آزاده دوران دفاع مقدس که در 13 سالگی اسیر شده بود، مهمان صدوهفتادوهشتمین برنامه شب خاطره(دی 1387) بود. او درباره دوران اسارت و تهدید فرمانده استخباراتی که گفته پیش خبرنگاران خارجی و دوربین حرفهای سیاسی نزن و کتک زدن و ترساندن او خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
مهران، شهر آینهها – 1
فاو، شهر هواپیماها
بهمن ماه سال 1364 بود و من تازه از مرخصی برگشته بودم. به پرسنلی لشکر رفتم، تا چند ساعت مرخصی بگیرم، برای تلفن کردن به شهرمان؛ بافت. وقتی خبر سلامتم را رساندم، راهم را گرفتم به طرف قرارگاه. وقتی رسیدم، ساعت هفت بود؛ هفت شب. شنیدم که فرماندهی تیپ ادوات سراغم را گرفته. چند ماهی بود که فرماندهی واحد «دوشکا» را به عهده گذاشته بودند. به تیپ ادوات تلفن زدم. از آن طرف خط، «حاج مهدی زندی» فرمانده تیپ ادوات گوشی را برداشت. پس از سلام و احوالپرسی، از من خواست که فوراً به ستاد ادوات بروم. همان دم حرکت کردم و یکراست رفتم سراغ حاج مهدی.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|