زهرا سادات طباطبایی، یکی از بانوانی است که با شروع جنگ تحمیلی فعالانه در ستادهای پشتبانی جنگ منطقه 14 تهران حضور یافت و در این مدت دوبار راهی مناطق جنگی شد. فعالیت در ستادهای پشتیبانی جنگ، حضور در مناطق جنگی غرب و جنوب کشور و همچنین تجربه شهادت همسر باعث شد تا خبرنگار سایت تاریخ شفاهی ایران به سراغش برود و درباره خاطراتش از آن دوران با او به گفتوگو بنشیند.
مسجد کرامت مشهد در نزدیکی حرم مطهر امام رضا(ع) قرار دارد و آیتالله خامنهای از آذر تا اسفند 1352 به عنوان پیشنماز ثابت این مسجد شناخته میشدند. در دورهای که ایشان پیشنماز مسجد کرامت بودند، با اهتمام به نکاتی به ظاهر ساده، نماز جماعت را تبدیل به خاطرهای به یادماندنی برای نمازگزاران کرده بودند. آنچه در ادامه میخوانید، روایتهای شفاهی است از این دوره زمانی که از کتاب «مسجد رهبر» تاریخ شفاهی مسجد کرامت برداشت شده است.
در آن سال دکتر رمضان عبدالله سفری به ایران داشت و نیروی قدس از من خواسته بودند که ایشان را به خاطر درد پایشان ویزیت کنم. وقتی من برای ویزیت ایشان رفتم، دیدم حاج قاسم نیز آنجا تشریف دارند و دوستان، من را به ایشان معرفی کردند...
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
برد ایمان – 17
من به پایگاه عملیاتی «سوته» منتقل شدهام. پایگاه سوته در ابتدای محور سنته ـ بسطام قرار دارد. این پایگاه، یکی از مهمترین و مجهزترین پایگاههای محور است که بهترین و زبدهترین نیروهای محور رادر خود جای داده است.
از برادران، راجع به اتفاقات و درگیریهای پایگاه سؤال کردم. چند روز پیش دو نفر از برادران خبّاز (نانوا)، زنده، زنده در آتش سوخته بودند. برادری میگفت:
ـ شب حدود ساعت 11 بودکه د یدیم سنگر نانوائی آتش گرفته است. ورودی سنگر بسیار کوچک بود و آنجا را هم شعلههای آتش پوشانده بود.