به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارشها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانههای مکتوب و مجازی. در ادامه خبرهایی از آذر 1399 را میخوانید.
در چند دهه اخیر تاریخ شفاهی تنها بهعنوان «خاطرهگیری» از افراد حاضر در یک واقعه و رویداد به کار رفته است؛ بدینگونه که بهسوی شاهدان یک رخداد خاص میرویم. خاطرات آنان را جمع میکنیم و سپس با تدوینی خاص منتشر میکنیم. در این میان ظرفیتهای دیگر تاریخ شفاهی به حاشیه رفتهاند.
سیصد و نوزدهمین برنامه شب خاطره در روز پنجشنبه 6 آذر 1399 با محوریت پزشکیِ جنگ به صورت برخط (آنلاین) در پایگاه اینترنتی آپارات پخش شد. در این برنامه دکتر ایرج محجوب و امیرسرتیپ غلامحسین دربندی به بیان خاطرات پرداختند.
متاسفانه شب گذشته آقای مهدی خانبانپور از کارکنان مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری در 42 سالگی به دیار باقی شتافت. ایشان مدیر اجرایی برنامه شب خاطره حوزه هنری بودند. هرچند مهدی خانبانپور دیگر در میان ما نیست، اما خاطره او از شبهای تاریخی حوزه نخواهد رفت.
اتاق ۳۱۹ طبقه سوم حوزه هنری خیابان سمیه پذیرای رفت و آمدها و نشست و خاستهای همکاران سختکوش و دلسوز مرکز مطالعات بوده است. این اتاق، «وامدار خاطرات» احد گودرزیانی و مهدی خانبانپور متعهد، خوشرو و صبوری بود که بیادعا به کار مشغول بودند.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
برد ایمان – 15
امروز 1/13/65 میباشد. تعدادی پول ده تومانی که نخستوزیر امضا کرده بود و به عنوان عیدی برای رزمندگان فرستاده بود، آوردند و به هر نفر، یک دانه ده تومانی دادند.
امروز، اتفاق خاصّی رخ نداد. شب هنگام که به پُست رفتم، داخل سنگر نگهبانی دیدم که یک نفر خوابیده. اوّل نشناختم؛ ولی بعد از کمی دقّت فهمیدم که مسئول گروهان، برادر بویانی است. خیلی تعجّب کردم. خیلی خاکی و با عشق، روی زمین سنگر دراز کشیده بود.
به او گفتم: «حاج احمد آقا! پاشو برو تو سنگر بخواب.»
گفت: «نه، اینجا صفای دیگری دارد.»
نیم ساعتی را در همان جا دراز کشید و ستارهها را نگاه میکرد.
امشب نیز دوباره خواب مهدی را دیدم. در خواب، با مهدی بگو و بخند میکردیم. خواب عجیبی بود! احساس میکردم در جایی غیر از این دنیا هستم. هم مهدی خوشحال بود و هم من. از خواب پریدم و دوباره خوابیدم. اینبار نیز دوباره مهدی به خوابم آمد؛ ولی خیلی ناراحت!
حکمت این دو خواب را ندانستم.