مستند، براساس تاریخ شفاهی و بیان خاطرات به صورت اول شخص و سیر زندگانی او شکل گرفته و تدوین یافته است. هرچند در لابهلای تصاویر، دقایقی اندک، چند نفر مقابل دوربین حاضر میشوند و به خاطرهگویی میپردازند...
سیصد و نوزدهمین برنامه شب خاطره در روز پنجشنبه 6 آذر 1399 با محوریت پزشکیِ جنگ به صورت برخط (آنلاین) در پایگاه اینترنتی آپارات پخش شد. در این برنامه دکتر ایرج محجوب و امیرسرتیپ غلامحسین دربندی به بیان خاطرات خود پرداختند.
وقتی موضوع کمک به جبهه جدی شد. ما فکر کردیم که باید با تدبیر بیشتری با این مسئله روبهرو شویم. با آقای «احمدیپور» و «خجسته» و چند نفر دیگر از دوستان به مشورت نشستیم و روی دو نکته متمرکز شدیم؛ یکی اینکه کمکها نباید پراکنده شوند و دیگر اینکه کمکها باید با نیازهای واقعی رزمندگان متناسب باشد.
آیتالله شیخ محمد یزدی از جمله مدرسان برجسته هفت دهه قبل شهر قم، بهواسطه نفود استادانش در میان بازاریان این شهر بهتدریج با آنان مأنوس گردید. حاج حسین سلیمانی یکی از این بازاریان مبارز و از تبعیدیان حادثه 19 دی شهر قم محفوظات خود در خصوص ایشان را در مجموعه خاطرات منتشر نشدهاش با نام «سرمایه در سراب» روایت کرده که گزیدهای از آن به شرح زیر است.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
برد ایمان – 14
امروز یکشنبه 65/1/3، ساعت 5/40 دقیقه صبح میباشد و همه حاضر شدهایم تا به سنگر روز برگردیم؛ چرا که اگر آفتاب بالا بیاید، دیگر اینجا ماندن خطرناک است. بعد از برگشت به سنگر پایین، وضو گرفتیم و آماده نماز شدیم. زیارت عاشورای بعد از نماز، خیلی صفا داشت. بعد از خوردن صبحانه، از سنگر زدم بیرون تا آب و هوایی تازه کنم. دو تن از بچّهها گفتند که اگر میتوانی، سر ما را کوتاه کن و من هم که دنبال کاری میگشتم تا حوصلهام سر نرود، ماشین را گرفتن و مثل بلدورز افتادم به جان موهای آنان. در حین سلمانی هم مصلح تکّه میانداختند و بچّهها را میخنداند. فقط یک چای دارچین کم داشت؛ البته چای تلخ هم برایمان مهّیا بود.