|
|
جستجو
|
یک نکته آموزشیتاریخ شفاهی را پاس بداریمصمیمیت در امر مصاحبه فعال، اسباب رونق مصاحبه چالشی یا همان تاریخ شفاهی است. اما این صمیمیت در چرخش اصطلاحات رایج و توافق شده علوم، اسباب انحنای ستون فقرات علم شده و انحراف ذهن و کار را اندکاندک فراهم میسازد. اصطلاحشناسی یا ترمینولژی علوم، نمایشی از نگرشها و نگارشهای تخصصی، فنی و حرفهای است.
قربت در غربت -2ساعت به ساعت بر جمعیت بچه جهادیهای تالار امین اضافه میشد. تالار هم مصمم، منظمتر از قبل اداره میشد. گوشه حیاط و دم پلههای ورودی میز و دفتری گذاشته بودند و اسامی ورودیهای جدید را مینوشتند.
خاطرات جواد علیگلیجواد علیگلی، رزمنده و مداح دوران دفاع مقدس، مهمان صدوبیستوهفتمین برنامه شب خاطره (7 خرداد 1383) بود. او درباره ماجرای زخمی شدنش در شهر فاو خاطره گفت. او به صحبتهای خانم کاتبی افزود، ترکش به فک من نخورده بود اما خمیازه که میکشیدم، نمیتوانستم دیگر دهانم را ببندم. علیگلی درباره از خود گذشتگی خانم کاتبی و دوران بیمارستان هم صحبت کرد. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
برد ایمان – 10
با همین ترفند، همه بچهها نماز شبخوان شده بودند؛ الاّ من که از زیر این کار در میرفتم و بدبختانه ما کسانی بودیم که برای نماز صبح هم به زور بیدارمان میکردند. صبحها نیز در چادُر ما زیارت عاشورا برقرار بود. البته برای ما، زیارت عاشورا، به عنوان فرار صبحگاه مطرح بود. زیارت عاشورا را نیز سیّد و بچّهها با هم میخواندند. نماز شب برای سیّد ملکه شده بود و همیشه او را نیمههای شب، بر سر سجّاده میدیدیم.
سهمیه کمپوت که از جانب گردان بین ما تقسیم میشد نیز ماجرایی داشت. معمولاً هر چند روز یکبار، به هر کدام از بچّهها یک کمپوت میدادند که بچّههای دسته نیز آنها را مشترکاً در یکجا که و غذا و سفره بود، نگهداری میکردند تا بعداً سر فرصت با هم کمپوتها را بخوریم...
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|