|
|
جستجو
|
قربت در غربت - 1فروردین 1398 یک سامانه بارشی در دو موج از تاریخ 5 تا 9 فروردین و نیز از تاریخ 11 تا 13 فروردین، موجب ایجاد سیلاب و خسارت در شهرستانهای استان لرستان شد. در این بارشها، خساراتی همچون رانش زمین و به زیر آب رفتن بخشهایی از شهرهای دورود، خرمآباد، معمولان و پلدختر گزارش شد...
معرفی کتابرعد در آسمان بی ابر«رعد در آسمان بی ابر/تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق» در سالهای (1367_1357) مجموعهای از مصاحبههایی است که نگارنده محمدحسن روزیطلب با همکارش محمد محبوبی درطی دو سال با مقامات ارشد امنیتی کشور انجام دادهاند و توسط انتشارات یا زهرا(س) در سال 1397 در 350 صفحه و قطع رقعی با قیمت 20000 تومان به چاپ رسیده است.
خاطرات مریم کاتبی - 2مریم کاتبی، پرستار یزدیِ دوران دفاع مقدس، مهمان صدوبیستوهفتمین برنامه شب خاطره (7 خرداد 1383) بود. او درباره جواد علیگلی خاطره گفت. کاتبی گفت جواد علیگلی بعد از چند روز به هوش آمد و متوجه شدیم جزو لشکر 27 محمدرسولالله است. اما انقدر نوحه میخواند، یا ضبط شارژی را روشن میکرد، همه را کلافه کرده بود... حالا بعد از 18 سال ایشان را دیدم و چه قدر خوشحال شدم. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
برد ایمان – 9
من مادر مفقودالاثر «علی حجابی» هستم.
سیّدقاسم و علی، از دوستان نزدیک هم بودند.
وقتی علی شهید شد، جای خالی او را سیّدقاسم پُر کرد. زمانی که در تهران بود، روزی نمیگذشت که او به ما سر نزند. احساس میکرد در نبود علی حتماً باید با ما باشد واز ما خبر داشته باشد. او عضوی از خانواده ما شده بود و هر وقت دیر به دیر سراغ ما میآمد، همه ما دلمان برایش تنگ میشد.
وقتی وارد خانه میشد، اوّل قرآن را از سر طاقچه برمیداشت و شروع میکرد به قرآن خواندن. بعد با آقاجان صحبت میکرد و گاهی همه با محسن ـ برادر کوچک علی ـ بازی میکرد. ماه رمضانی که سیّد تهران بود، بیشتر سحری و افطاری را پیش ما بود. سحرها قبل از اذان گوشهای از اتاق که دیگر مخصوص سیّد شده بود، به نماز میایستاد و همانطور که آقاجان گفت، فضای خانه از بوی نماز شب سیّد پُر میشد.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|