|
شماره 456 | 12 شهريور 1399
|
|
جستجو
|
سیصد و شانزدهمین شب خاطره-1چند خاطره از دوران اسارت به دست تکفیریهاسیصد و شانزدهمین برنامه شب خاطره، در ششم شهریور 1399 به صورت برخط در وبسایت آپارات برگزار شد. در این برنامه، «مصطفی بیدقی» اسیر آزاد شده از دست تکفیریها و «علی ولیزاده» تخریبچی دوران جنگ تحمیلی خاطرات خود را بازگو کردند. در این برنامه داود صالحی به عنوان مجری حضور داشت.
معرفی کتابدوشکاچی«دوشکاچی» عنوان کتاب خاطرات علیحسن احمدی است که به همت علیرضا کسرایی و توسط انتشارات سوره مهر، دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری استان کرمانشاه در سال 1398 منتشر شده است.
گزیدهای از خاطرات ولیالله چهپورانفجار در دفتر نخستوزیریروزی که دفتر نخستوزیری در میدان پاستور منفجر و آقایان محمدعلی رجائی رئیسجمهور و حجتالاسلام باهنر نخستوزیر به شهادت رسیدند، بنده و آقای اشرف اسلامی در طبقه پایین ساختمان داخل رستوران مشغول صرف ناهار بودیم که یکباره صدای مهیب انفجار از طبقه بالای ساختمان که اتاق جلسه آقایان نخستوزیر و رئیسجمهور در آنجا برگزار بود، شنیده شد.
خاطرات محمدرضا طالقانی - 1محمدرضا طالقانی، سرپرست فدراسیون کشتی پهلوانی و ورزش باستانی و محافظ امام خمینی(ره) در 12 بهمن سال 1357، مهمان صدوبیستوچهارمین برنامه شب خاطره (2 بهمن 1382) بود. او درباره لحظه ورود به بهشت زهرا(س) و ماجرای آن روز خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
فصل تابستان بود و ماه پر حرارت ژوئیه / تیر، هوای شرجی، هجوم شنها و بدتر از همه ترس از بمبهایی که بر سر ما میبارید، ما را مستأصل کرده بود. باد شدید و پر حرارت از صبح تا ساعت هفت بعدازظهر مدام میوزید و ما را درون سنگرها محبوس میکرد. روزها برای کنار زدن ریگهایی که بر در سنگرمان تلانبار میشد، خارج میشدیم. حتماً لازم نبود در جبهه حوادثی اتفاق بیفتد تا جان انسانها به خطر بیافتد، بلکه طبیعت بیرحم خود میتوانست به عمر انسانه خاتمه دهد. بیخود نبود که ساعتها، مثل سالهای طولانی بر ما میگذشت. سعی کردم با ساختن یک سد خاکی به شکل نیمدایره در اطراف سنگرهایمان، خود و دیگران را از شر بادهای شنی خلاص کنم. خوشبختانه تا حد زیادی موفق شدم. کار بعدی این بود که با همکاری دیگران چند واحد درمانی صحرایی مناسب بسازیم که ساختیم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|