|
شماره 433 | 07 اسفند 1398
|
|
جستجو
|
کارگاه روش پژوهش در تاریخ شفاهی -1تاریخ شفاهی؛ منبع گردآوری اطلاعات تاریخی از طریق مصاحبهتاریخ شفاهی باید متکی بر یک طرح و نقشه کلی باشد. البته این طرح در تاریخ شفاهی به هیچ وجه طرح ایستایی نیست و یک طرح پویا به شمار میرود که همزمان با انجام پژوهش در انجام مصاحبه کاملتر میشود. این طرح قرار نیست دست و پای ما را ببندد و برای ما محدودیت ایجاد کند. اتفاقاً ما میخواهیم با تاریخ شفاهی محدودیتها را از میان برداریم تا اطلاعات قابل اعتباری به دست دهیم.
روایت یک پزشک از دوران جنگمداوای مردمی که محاصرهمان کرده بودندفقط با هلیکوپتر برای هماهنگیِ امکانات مجروحها به ارومیه و تبریز میرفتم. یعنی کلاً از مسیر هوایی و با هلیکوپتر میرفتیم سردشت و برمیگشتیم. همیشه هم مشکل کمبود امکانات داشتیم. چون مثلاً مجروح فقط با ملافه و پتو میآمد اینجا، اما از اینجا با لوله تراشه، کپسول اکسیژن، برانکارد و امکانات دیگر اعزام میشد به ارومیه و سنندج. این وسایل را دیگر برنمیگرداندند. محاصره هم که بودیم.
سیصد و یازدهمین شب خاطره -1قوطیهای کنسرو پر از خاکزمانی که بُستان در حال سقوط بود و هویزه در محاصره قرار داشت، مردم برای کمک در صحنه حضور یافتند. به چشم دیدم که 35 تن از بانوان جوان بُستان با کوکتل مولوتف و سادهترین ابزارهای مقابله با دشمن که در اختیار داشتند، 48 ساعت بُستان را نگه داشتند؛ آن هم جلو دشمنی که تا بن دندان، مسلح بود.
مروری بر کتاب «سه نیمه سیب»اسماعیلم را به تو میسپارم!نویسنده کتاب سعی کرده، به دور از آنچه در کتاب خاطرات و زندگینامههای مستند و داستانی که نقل مستقیم تاریخ شفاهی مرسوم است، روایت خطی را کنار بگذارد و به روایت و قلم خود این کتاب را بنویسد. به زبان سادهتر، این کتاب بر خلاف بسیاری از کتابهایی که حاوی تاریخ شفاهی جنگ است، از روایت زادگاه دو شهید و چگونگی بزرگ شدن و رشد و نمو آنها شروع نشده است.
خاطرات محمدحسین محمودیانمحمدحسین محمودیان، رزمنده دوران دفاع مقدس، مهمان صدوپنجمین برنامه شب خاطره (2 خرداد1381) بود. او درباره نخستین اعزام خود در سال 1364 به جبهه و عملیات والفجر8 خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-47
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
من به او گفتم: «پس معلوم میشود که این نیروها خسارات بزرگی متحمل شدهاند؟»
او گفت: «درست است. آنها خطوط دفاعی ما را در هم شکستهاند.»
گفتم: «پس وظیفه این نیروها که از دو روز پیش در اینجا جمع شدهاند چیست؟»
گفت: «این نیروها که بالغ بر یک سپاه هستند و نام نیروهای «عبدالله» بر آنها نهاده شده است...» در اینجا کلامش را قطع کرده و گفتم: «عبدالله کیست؟»
او لبخندی زد و گفت: «او فرزند سرلشکر «ماهر عبدالرشید» فرمانده لشکر پنجم است که به احترام او این نامه بر این سپاه گذاشته شده است.» و گفت: «این نیروها جهت بازپسگیری شهر بستان و قلع و قمع کردن نیروهای ایرانی دست به ضد حمله خواهند زد. از سخنان فرمانده دریافتم که هنگ ما نیز در این عملیات شرکت خواهد کرد. هدف از این عملیات، بازپسگیری شهر بستان بود که در 29 نوامبر 1981 / 8 آذر 1360 توسط نیروهای ایرانی آزاد شده بود.
پیش از غروب آفتاب، به پناهگاه بازگشتم. افراد گروه پزشکی پناهگاه را مرتب و چند زیرانداز در آن پهن کرده و ظروف غذاخوری را نیز جهت صرف یک شام ساده تدارک دیده بودند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|