|
|
جستجو
|
باوری که برای دنیا سنگین بودبعضیها به جنون مبتلا شدند و بعضیها فرار کردند. عراقیها تا روز آخرِ جنگ برای این فرار نتوانستند چارهای بیندیشند. فرار به خاطر این بود که همه آنها به ثروت رسیدند. حتی کسانی بودند که کیسه طلا میگرفتند دستشان و خوشحالی میکردند...
آموزش «تاریخ شفاهی افغانستان» و «تاریخ شفاهی پیشرفت»دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی این دورههای آموزشی را برای شناخت بیشتر از موضوعهای دورهها و با هدف تربیت و حمایت از پژوهشگران این عرصهها برگزار میکند. زیرا وجه ممتاز انقلاب اسلامی در سالهای پس از پیروزی آن آشکار شده است.
سفرنامه بارانی - 6به سالن ورزشی شهدای تکواندو میرویم که مهد کودک موقت اردوگاه سیلزدگان است و محل بازی و ورزش و سرگرمی بچههای خردسال. مربیهای این سالن موفقاند. قصه و بازی و سرگرمیها چنان جاذبهای دارند که بچهها متوجه ورود ما نمیشوند.
درباره دو کتاب«خلبان وارسته» و «صدای پاروها»وظیفه من این بود که خاطرات را از نظر بازه زمانی منظم و تا آنجا که به اصل موضوعات خدشه وارد نشود در قالب کتاب تدوین کنم و مواردی را که دقیق به خاطر نداشت، با بررسی پروندهها و مصاحبههای تکمیلی کامل کنم.
خاطرات علی هادلیعلی هادلی، بسیجی و جانباز روشندل دوران دفاع مقدس، مهمان هشتادوهفتمین برنامه شب خاطره (7 مهر 1379) بود. او درباره عملیات بیتالمقدس دو و ماجرای از دست دادن چشمهایش خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی- 15
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
جفیر مرکز امداد
اواخر اکتبر 1980/ اوایل آبان 1359 واحد سیار پزشکی یازده به دو بخش تقسیم شد. بخش اداری در روستای نشوه به سرپرستی فرمانده یگان سروان «احسان الحیدری» - که جدیداً از بیمارستان نظامی الرشید به یگان منتقل شده بود – باقی ماند و بخش فنی با کادر پزشکی و امدادی همراه با تجهیزاتش در منطقه جفیر داخل خاک ایران مستقر گردید و یک مرکز امداد پیشرفته با ستاد تخلیه مجروحین دایر کرد. جفیر چهارراهی بود منتهی به محور عملیاتی لشکر پنجم در جنوب اهواز و محور عملیاتی لشکر 9 زرهی در منطقه هویزه و سوسنگرد که خطوط امدادی آن از منطقه «شیب» در «العماره» به روستاهای «نشوه» و جفیر انتقال یافته بود.
عدهای از خانوادههای خوزستانی در برخی از منازل روستا سکونت داشتند. منازلی که خالی از سکنه بود توسط افراد یگان مصادره شده بود. ما یک مرکز امداد و ستاد تخلیه مجروحین برپا کردیم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|