|
|
جستجو
|
به روایت تصویرمردانِ کوچک آن سالهانوجوانیشان را در شهرها و روستاها رها کردند و در جبههها به مردی رسیدند. این عکسنوشت، درباره نوجوانانی است که منزل راحت را رها کردند تا مادرانشان در امنیت و آسایش زندگی کنند. آنها از دلیرمردان استان اصفهان هستند که در مناطق دارخوین، دالپری و فکه حضور یافتند.
خاطرات خود را از زلزله بنویسید! بعد از بازه زمانی سه ماهه از وقوع زلزله میخواستم تمام وقایع آنگونه که اتفاق افتاده بود، ثبت شود. وقتی موضوع را مطرح کردم گفتم: نمیخواهم ادبی بنویسید. میخواهم آنچه را که اتفاق افتاده، همانگونه برایم تعریف کنید...
خاطرات حسامالدین سراجدکتر حسامالدین سراج، خواننده موسیقی سنتی ایران و مؤسس واحد موسیقی حوزه هنری، مهمان هفتادوسومین برنامه شب خاطره (6 خرداد 1378) بود. او درباره یکی از آثارش به نام «شهر، شهر خون است...» که دو روز بعد از ساخت آن، همزمان با شهادت دکتر مصطفی چمران پخش شد، خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسراری از درون ارتش عراق-19
ترجمه: حمید محمدی
مداخله بیجا
در سال 1981 (1360) هنگامی که صدام از مقر لشکر ششم زرهی در منطقه جنوب دیدن میکرد، واقعهای جالب روی داد. صدام پس از ورود به اتاق فرماندهی لشکر شروع کرد به تشریح طرح عملیاتی که در شرف انجام بود و از فرمانده لشکر ششم سرتیپ ستاد «عبدالجلیل محسن» خواست که برای مقابله با حمله ایرانیها، آنچه را که او میگوید، مو به مو اجرا کند. اما ناگهان فرمانده لشکر به جای «بله قربان» گفتن، در پاسخ صدام گفت: آنچه که شما میگویید نه با طرح عملیاتی که در اینجاست، مطابقت میکند و نه با دستورهایی که از فرماندهی کل صادر شده است!
صدام که با شنیدن این حاضرجوابی حسابی از کوره در رفته بود، فوراً به محافظان همراهش ـ که تعدادشان کمتر از نفرات یک هنگ کامل نبود ـ دستور داد او را بازداشت کنند.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|