|
|
جستجو
|
با خاطرات علی قمریروز اول جنگیکم خرداد 1359 درگیریها به صورت جدی آغاز شد. 15 خرداد 1359 موسوی بختور و عباس فرمان، دو نفر از سربازان ما در پاسگاه خیّن، مشغول قدم زدن در نوار مرزی بودند که عراقیها آنها را با تیر زدند و به شهادت رساندند. از افراد گروهان من تا قبل از شروع رسمی جنگ، 17 نفر شهید و 28 نفر مجروح شدند.
«ملاقات در فکه»، روایت نبوغ یک فرمانده جوانکتاب «ملاقات در فکه» نوشته سعید علامیان به زندگینامه شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) میپردازد. این کتاب با بهرهگیری از خاطرات شفاهی 65 راوی، 28 ماه از تاریخ جنگ را در قالب زندگینامه شهید حسن باقری مرور میکند.
خاطرات حسام هاشمیامیر سرتیپ سید حسام هاشمی، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و از همرزمان شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، مهمان هفتادودومین برنامه شب خاطره (2 اردیبهشت 1378) بود. او درباره عملیات آزادسازی محور سقز – بانه، عملیات در گردنه خان و هلیبُرن رزمندگان خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
اسراری از درون ارتش عراق-15
ترجمه: حمید محمدی
9ـ مهمان امام
انگار آن همه آتش و انفجار و تیر و ترکش، سرمای آن شب نسبتاً سرد زمستانی را از بین برده بود، یا شاید هم ترس و اضطراب بیش از حد باعث شده بود که دیگر مجالی برای خودنمایی سرما نباشد. رگبار مسلسلها که لحظهای قطع نمیشد، نوارهای قرمز خوشرنگی را در جایجای آسمان تاریک شب ترسیم میکرد. خمپارهها از پی هم در موضع ما به زمین مینشستند و با انفجار خود، فریادهای دردآلود و جگرسوز تعداد دیگری از افراد را در فضا میپیچاندند. گلولههایی که بیامان همچون باران از هر سو میبارید، افراد را یکییکی میکشت و از تعداد نیروهای باقی مانده در خندق میکاست.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|