مصاحبه، محور اساسی تاریخ شفاهی است و مدار مصاحبه نیز بر خاطره است. یعنی مصاحبه میکنیم تا خاطره شخص را در زمینهای فعال و بر اساس آن، تولیدِ متن کنیم. در واقع به مصاحبهشونده کمک میکنیم که مطالبی را به یاد بیاورد.
«خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارشها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانههای مکتوب و مجازی. در ادامه خبرهایی از مهر 1397 را میخوانید.
خاطرات نیروی هوایی از جنگ با خاطرات نیروی زمینی و نیروی دریایی بسیار متفاوت است. خلبانان وقتی روی هدف میرسیدند، مثل جنگ تن به تن بود، حتی میتوان گفت جنگ یک تن با چند تن. نیروی هوایی دو نوع مأموریت داشت...
نویسندهای که میخواهد درباره شهیدی زندگینامه بنویسید، باید خودش مصاحبهها را انجام دهد. مصاحبهای که خود نویسنده انجام دهد و هنگام تدوین به سوالاتی که برای نویسنده پیش میآید پاسخ داده شود، کاملترین مصاحبه است.
علیرضا رحیمی، رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان هفتادویکمین برنامه شب خاطره (1 بهمن 1377) بود. او درباره شب تاسوعا در دوران اسارت و اقامه نماز شب توسط آزادگان خاطراتی گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
اسراری از درون ارتش عراق-11
ترجمه: حمید محمدی
وقتی خیالم اندکی آسوده شد، دو راه را در مقابل خود دیدم و سعی کردم یکی از آنها را انتخاب کنم. بازگشت به خط مقدم که نود درصد ممکن بود کشته شوم و یا فرار از جبهه که آن هم قطعاً به اعدام ختم میشد. در این افکار بودم که ناگهان کمی آنطرفتر صدای چند ایرانی به گوشم رسید. حال، راه سومی هم در مقابلم قرار گرفت؛ تسلیم ایرانیها شدن. ولی اندکی که فکر کردم، جملات افسر توجیه سیاسی که در ذهنم رژه میرفت، از این عمل منصرفم کرد. او همیشه میگفت که ایرانیها... دشمن شما... هستند. آنها اگر شما را بگیرند... وقتی تصور میکردم که در صورت اسیر شدن، این بلاها به سرم درخواهد آمد، لرزه بر اندامم میافتاد. تصمیم گرفتم که در همانجا زیر تانک بمانم، ولی به زودی از این فکر هم منصرف شدم. چون با روشن شدن هوا حتماً آنها مرا پیدا کرده... باید فرار کنم، باید بروم عقب... ولی نه... آنها، جوخه اعدام تیربارانم میکنند...