|
شماره 361 | 10 مرداد 1397
|
|
جستجو
|
تاریخ شفاهی و توجه بیشتر به جزئیاتگاه فرقی میان تاریخ شفاهی و خاطرات شفاهی قائل نیستند و از روی سهو این دو را یکی میپندارند. حال آنکه خاطرات شفاهی زیر مجموعه تاریخ شفاهی تلقی میشود. پس خاطره شفاهی تاریخ شفاهی نیست، اما تاریخ شفاهی حتماً باید از خاطرت شفاهی استفاده کند.
خاستگاه پرسشها در مصاحبه تاریخ شفاهیکم و بیش با این خواسته مواجه میشویم که برای مصاحبه نمونه سؤال معرفی کنید. حتی برخی تلاش کردهاند تا چکلیستی از سؤالها را برای مصاحبه تاریخ شفاهی تدارک ببینند. آیا میتوان بانکی از سؤالات برای مصاحبه در تاریخ شفاهی ایجاد کرد؟
خاطرات مصطفی رحمانیمصطفی رحمانی، آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان شصتوپنجمین برنامه شب خاطره (1 مرداد 1377) بود. او در این برنامه درباره هفت سال اسارت خود در دوران جنگ تحمیلی ارتش صدام علیه جمهوری اسلامی ایران، شرایط زندگی در اردوگاهها و سختگیری بعثیها خاطره گفت. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
یادداشتهای خرمشهر - 5
شهید بهروز مرادی
نامهها
بسمالله الرحمن الرحیم
در یکی از روزهای مهر ماه سال 1359 که با دشمن توی کوچههای پشت مدرسه... خرمشهر درگیر بودیم، سه نفر از دوستانم به خانهای که مقر عراقیها بود حمله کردند و جنازه یک نفرشان داخل کوچه جا ماند. سه نفر: «حمیدرضا دشتی»، «محمدرضا باقری» و «توتونساب» بودند؛ و امروز که بعد از پیروزی، قدم به شهرمان گذاشتهایم این چهارمین نفری است که استخوانهایش پیدا میشود. وقتی استخوانهای دوستم را پیدا کردم، برای لحظهای گریستم و در برابر خدا زانو زدم؛ و زمین را به شکرانه امانتداریاش بوسیدم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|