|
شماره 354 | 23 خرداد 1397
|
|
جستجو
|
تاریخ شفاهی خُرداین فشرده بر آن است سازوکار تاریخنگاری خُرد را بر تاریخ شفاهی بهکار بَرَد تا پیش از آنکه تاریخ شفاهی در چنبره ضرورتهای قدیم ماندگار بماند، با استفاده از فراوانی محققان و دوستداران آن، گامی پیش و پیشتر نهیم.
خاطرات اصغر نقیزادهاصغر نقیزاده، رزمنده و عکاس در دوران دفاع مقدس و بازیگر سینما و تلویزیون، مهمان پنجاهونهمین برنامه شب خاطره (6 آذر 1376) بود. او در این برنامه خاطرات خود درباره عملیات خیبر را تعریف کرد. این روایت را ببینیم.
تاریخ شفاهی «النکبه» در فلسطین به مناسبت هفتادمین سالگرد آنچه فلسطینیها از آن با نام «النکبه» یاد میکنند حجم قابل توجهی از آثار جدید، که کتاب تاریخ شفاهی «النکبه» در فلسطین به قلم نهله عبدو و نور مصالحه هم یکی از آنهاست، منتشر شدهاند.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
ستارههای شلمچه-5
احمد دهقان
از راه قبلی به چهارراه ـ که بعداً چهارراه شهادت نام گرفت ـ برگشتیم و از آنجا به طرف چپ پیچیدیم. بقیه راه دیگر خشکی بود. صد متری که جلو رفتیم به یک خاکریز رسیدیم. تیم ویژه گروهان روحالله هم آنجا بود. پشت خاکریز مقطعی، بچههای گردان حبیب توی سنگرها نشسته بودند و هر کس میخواست به نوعی به ما روحیه بدهد. یکی میگفت: از صبح پدرشان را درآوردیم. دیگری میگفت: خانم زهرا(س) کمکتان میکند... خدا پشت و پناهتان... انتقام شهدا را بگیرید. خلاصه هر کس چیزی میگفت. بچهها را همانجا نشاندم.
چیزی نگذشت که برادر بخشی معاون گردان سر رسید. چپیه سیاه رنگی به سر بسته بود. در میان ستون آهسته نام مرا صدا کرد. جلو رفتم. در نور مهتاب مرا دید و در بغل گرفت. بعد از سلام و علیک پرسید: «به کار توجیه هستی؟»
جواب مثبت دادم. او با همان لحن همیشگیاش گفت: «کار امشب گردان به شما بستگی داره. سعی کنین تا اونجا که میتونید به تانکها نزدیک بشید و بعد شلیک کنید. همراهت قطبنما داری؟»
گفتم: «نه!»
گفت: «از ستاره ملاقهای کمک بگیر. خوبه که تو آسمونه. بعد از این که کارتون تموم شد بچهها رو جمع کن و روی گرای 270 درجه بیا تا به دژی که قراره برسی.»
چند دقیقه منتظر شدیم تا ستون گردان تکمیل شود و هر گروهان در جای خودش بایستد. بالاخره فرمان حرکت آمد و راه افتادیم. اول تیم ویژه روحالله، بعد ما و بعد هم با فاصله کمی گروهان روحالله، بهشتی و سیدالشهدا. شب پانزدهم ماه بود و آسمان کاملاً مهتابی. حتی یک تکه ابر هم در آسمان دیده نمیشد.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|