|
شماره 353 | 09 خرداد 1397
|
|
جستجو
|
کارگاه پژوهشیتکنیکهای عملی و نظری تاریخ شفاهیتاریخنگاری با تاریخ شفاهی بسیار مهم است، زیرا شاهدهایمان دیگر سکه و مُهر و... نیستند، انسانهایی هستند که مستقیماً در تحولات نقشآفرینی کردند و کنشگر بودند. ما میتوانیم زوایای جدیدی را با مصاحبه با این انسانها در تفسیر تاریخی و تحولات بگشاییم.
خاطرات محمدرضا ایرانمنشمحمدرضا ایرانمنش، جانباز دوران دفاع مقدس و بازیگر سینما، مهمان پنجاهوهفتمین برنامه شب خاطره (3 مهر 1376) بود. او در این برنامه خاطرات خود درباره عملیات کربلای یک و ماجرای شهادت شهید علی عرب را تعریف کرد. این روایت را ببینیم.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
ستارههای شلمچه-4
احمد دهقان
آتش عراق کمتر شده بود. بچهها، فوراً در پایین دژ جمع شدند. هر کس در جای سازمانیاش ایستاد. من هم خود را به جلوی ستون دسته یک رسانده و به سمت همان چهارراهی که آمده بودیم حرکت کردیم. هوا کاملاً تاریک شده بود. سنگرهای کنار دریاچه پر از نیرو بود و بچههای داخل آن با صدایی آهسته میگفتند: «خدانگهدار، خدا به همراهتون.» به چهارراه رسیدیم. آقا یحیی هم آنجا بود. هر سه دسته که رسیدند به سمت راست پیچیدیم و در جادهای که دو طرف آن را آب گرفته بود جلو رفتیم. در همین حین صدای چند ته قبضه آمد و خمپارهها زوزهکشان در کنار جاده فرود آمدند. نور حاصل از انفجار، در یک آن همهجا را روشن کرد. بچهها خوابیدند و برای چند لحظه هیچکس حرکتی نکرد. در واقع منتظر گلولههای بعدی بودیم. چند دقیقهای که گذشت آقا یحیی گفت: «ستون رو از کنار جاده حرکت بده!»
سکوت سنگینی همهجا را فراگرفته بود و هر چند لحظه یکبار صدای چند گلوله این سکوت را میشکست. فاصله دژی که از ظهر در آن مستقر بودیم تا دژ جلویی حدود 1200 متر بود و این مسافت همان عرض کانال ماهی محسوب میشد. یعنی ما از طریق این جاده از کناره شرقی کانال به کناره غربی آن میرفتیم. دویست ـ سیصد متر نرفته بودیم که یک تیربار از مقابل دژ، جاده را زیر آتش گرفت. تیرهای رسام در کنار ستون به زمین نشستند. ما به آهستگی به حرکت خود ادامه دادیم تا این که به دژ جلویی رسیدیم. چند تویوتای سوراخ شده در آنجا افتاده و هنوز یکی ـ دو تای آنها شعلهور بودند. چند نفر از دور فریاد زدند: «برادرا اینجا نیایستید! میزنن.» ما به سمت چپ پیچیدیم و در منطقه حائل بین دژ و آبگرفتگی شروع به حرکت کردیم.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|