شماره 353    |    09 خرداد 1397
   

جستجو

گویاسازی در کتاب‌های تاریخ شفاهی – 3

گویاسازی برحسب زمان متغیر است

اگر کتابی برای قشر دانش‌آموز یا دانشجو نوشته می‌شود گویاسازی متفاوتی از نگارش کتاب برای پژوهشگران دارد. همچنین گویاسازی نسبت به زمان‌های تاریخی،‌ متفاوت است. به بیانی دیگر گویاسازی مبحثی شناور است که نسبت به زمان و مکان متفاوت است.

کارگاه پژوهشی

تکنیک‌های عملی و نظری تاریخ شفاهی

تاریخ‌نگاری با تاریخ شفاهی بسیار مهم است، زیرا شاهدهای‌مان دیگر سکه و مُهر و... نیستند، انسان‌هایی هستند که مستقیماً در تحولات نقش‌آفرینی کردند و کنش‌گر بودند. ما می‌توانیم زوایای جدیدی را با مصاحبه با این انسان‌ها در تفسیر تاریخی و تحولات بگشاییم.

دویست‌ونودویکمین برنامه شب خاطره

خاطراتی از دو عملیات، هوانیروز و شهیدان

گفت: می‌دانم اگر این عملیات را در دفتر پروازت ثبت کنی، تو را برای پرواز این همه انسان تنبیه می‌کنند، ثبت نکن و به کسی هم نگو. من بعد از سال‌ها، برای اولین بار در اینجا به طور رسمی این خاطره را تعریف کردم.

درباره مستند «چهل هزار فرزند»

قدمی برای تاریخ شفاهی هلال‌احمر

تاریخ شفاهی یک ناظرِ بی‌طرف است و بخش‌های تاریک تاریخ را روایت می‌کند. با استفاده از ابزارهای دیداری و شنیداری، در قالب یک فیلم مستند، تاریخ شفاهی بخشی از سازمان هلال‌احمر در زمینه رسیدگی به آزادگان را ساختم.

خاطرات محمدرضا ایرانمنش

محمدرضا ایرانمنش، جانباز دوران دفاع مقدس و بازیگر سینما، مهمان پنجاه‌وهفتمین برنامه شب خاطره (3 مهر 1376) بود. او در این برنامه خاطرات خود درباره عملیات‌ کربلای یک و ماجرای شهادت شهید علی عرب را تعریف کرد. این روایت‌‌ را ببینیم.

حفظ صدای زنان: یافتن و تجلیل از روایت‌های ناگفته جنبش کارگری استرالیا

کریس واگلند، همانند بسیاری از افراد که برای حقوق خود در کنار کارگران ایستادند، خود را مشتاق حضور در این ماجرا یافت. او می‌گوید: «بسیاری از خدمتکاران قدیمی بودند که پشت سر من ایستادند و می‌گفتند: کریس، تو می‌تونی انجامش بدی.»

موزه ریورینا خاطرات خانواده‌های واگا را ضبط می‌کند[1]

آیا تا به حال خواسته‌اید یک لحظه یا خاطره‌ای را ثبت کنید ولی بعداً آن لحظه را فراموش کرده‌اید و هرگز دوباره به یاد نیاورده‌اید؟ برای لوک گریلی، مدیر موزه، فکر از دست رفتن خاطرات واگا تقریباً غیر قابل تحمل است.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

ستاره‌های شلمچه-4

احمد دهقان

آتش عراق کمتر شده بود. بچه‌ها، فوراً در پایین دژ جمع شدند. هر کس در جای سازمانی‌اش ایستاد. من هم خود را به جلوی ستون دسته یک رسانده و به سمت همان چهارراهی که آمده بودیم حرکت کردیم. هوا کاملاً تاریک شده بود. سنگرهای کنار دریاچه پر از نیرو بود و بچه‌های داخل آن با صدایی آهسته می‌گفتند: «خدانگهدار، خدا به همراهتون.» به چهارراه رسیدیم. آقا یحیی هم آن‌جا بود. هر سه دسته که رسیدند به سمت راست پیچیدیم و در جاده‌ای که دو طرف آن را آب گرفته بود جلو رفتیم. در همین حین صدای چند ته قبضه آمد و خمپاره‌ها زوزه‌کشان در کنار جاده فرود آمدند. نور حاصل از انفجار، در یک آن همه‌جا را روشن کرد. بچه‌ها خوابیدند و برای چند لحظه هیچ‌کس حرکتی نکرد. در واقع منتظر گلوله‌های بعدی بودیم. چند دقیقه‌ای که گذشت آقا یحیی گفت: «ستون رو از کنار جاده حرکت بده!»

سکوت سنگینی همه‌جا را فراگرفته بود و هر چند لحظه یک‌بار صدای چند گلوله این سکوت را می‌شکست. فاصله دژی که از ظهر در آن مستقر بودیم تا دژ جلویی حدود 1200 متر بود و این مسافت همان عرض کانال ماهی محسوب می‌شد. یعنی ما از طریق این جاده از کناره شرقی کانال به کناره غربی آن می‌رفتیم. دویست ـ سیصد متر نرفته بودیم که یک تیربار از مقابل دژ، جاده را زیر آتش گرفت. تیرهای رسام در کنار ستون به زمین نشستند. ما به آهستگی به حرکت خود ادامه دادیم تا این که به دژ جلویی رسیدیم. چند تویوتای سوراخ شده در آن‌جا افتاده و هنوز یکی ـ دو تای آنها شعله‌ور بودند. چند نفر از دور فریاد زدند: «برادرا اینجا نیایستید! می‌زنن.» ما به سمت چپ پیچیدیم و در منطقه حائل بین دژ و آب‌گرفتگی شروع به حرکت کردیم.


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.