سالهای تنهایی - 15
خاطرات خلبان آزاده، هوشنگ شروین(شیروین)
به کوشش: رضا بندهخد
نگهبانها که همه شخصی و بعضیهایشان از غرفه آمده بودند، در همان اتاقی که یک درش به سالن ما باز میشد، نگهبانی میدادند و برای این که کاملاً روی ما کنترل داشته باشند و بتوانند ما را ببینند، به اندازه یک مربع کوچک از شیشه را رنگ نزده و مقوایی را از سمت خودشان روی آن چسبانده بودند تا هرگاه خواستند ما را زیر نظر قرار دهند و با بالا زدن مقوا، بتوانند داخل سالن را نگاه کنند.
در جمع ما چند سرگرد بود؛ یک پزشک نیروی دریایی، چند افسر شهربانی و همچنین آقای «علی والی» قهرمان وزنهبرداری آسیا که داوطلبانه به جبهه آمده بود. چند نفر درجهدار قدیمی هم بودند که افسر شده و دارای تجربه و سابقه خدمت بالایی بودند. یکی از آنان که در ژاندارمری خدمت میکرد، از دیگران مسنتر بود و با قد بلند، لاغراندام به نظر میرسید و حین تردد در منطقه، دستگیر شده و به اسارت درآمده بود.
یکی از افسران نیروی دریایی که خلبان هلیکوپتر بود، به هلال احمر مأمور شده و مسئول کمکرسانی پزشکی بود و با این که پرندهاش آرم مخصوص داشت، بر خلاف قوانین بینالمللی، او را هدف قرار داده و به اسارت گرفته بودند.
تعداد افسران ژاندارمری زیاد بود و بسیار زرنگ و پرتجربه نشان میدادند. عدهای هم از خلبانهای هوانیروز بودند.
یکی از افسران نیروی زمینی که قبلاً افسر «گارد» بود، خیلی فعالیت میکرد و تقریباً در همه امور نظر میداد. بسیاری از پیشنهادهای به اجرا درآمده، از سوی او ارائه میشد. خیلی سر و زباندار و با احساس به نظر میرسید و انگیزه آمدنش به جبهه را عشق و علاقه به میهن بیان میکرد.