|
|
جستجو
|
مصاحبه تاریخ شفاهی و ضرورتها - 24تحریک حافظهیکی از مشکلاتی که مصاحبهگران با آن مواجه هستند، ضعف حافظه راوی به دلیل گذشت زمان و تنوع موضوعات است. بدیهی است محقق تاریخ شفاهی برای انجام هرچه بهتر مصاحبه، ناچار به تحریک حافظه و تقویت فعالیت ذهنی راوی از راههای مختلف است. برخی از این شیوهها را به شرح ذیل میخوانید.
خاطرات سید محمد موسویسید محمد موسوی، از رزمندگان و جانبازان دوران دفاع مقدس، مهمان چهلوسومین برنامه شب خاطره (7 تیر 1375) بود. او ماجرای تنها ماندنش در سنگر عراقیها و قطع شدن مچ دستش با نارنجک را تعریف کرد. این روایت را ببینیم.
خاطرات جنگ نباید فراموش شوندیامادا در یک طرح ضبط تاریخ شفاهی یک کهنهسرباز جنگ دوم جهانی به نام نوبو اوکیماتسو، مشغول فعالیت است. او میگوید: «خاطرات جنگ نباید هرگز فراموش شوند.» یامادا و اوکیماتسو برنامهریزی کردند تا ضبط مصاحبه را در 10 جلسه به پایان برسانند.
فرمولی برای شروع مصاحبه تاریخ شفاهیوقتی از شرکتکنندگان درباره تعریفی که آنها درخصوص تاریخ شفاهی داشتند، پرسیده شد، پاسخها متنوع بودند: روایتهای شخصی، خاطرات و تجدید خاطرات که به صورت اول شخص و در قالب نقشی در یک روایت گفته میشوند و...
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
سالهای تنهایی -11
خاطرات خلبان آزاده، هوشنگ شروین(شیروین)
به کوشش: رضا بندهخدا
عصبانی شد و داد کشید که:
ـ نمیشود، یالاّ بده!
و سرانجام با ناراحتی و داد و بیداد، روزنامه را کشید و برد. از دست دادن این روزنامه باطله قدیمی به قدری برای من ناراحتکننده بود که انگار بزرگترین مصیبتها بر من وارد شده است. انگار همه وسایلم را گرفته باشند.
روزها از پس هم میگذشت. روزی دریچه را زدم و به نگهبان گفتم:
ـ ناخنم خیلی بلند شده است، ناخنگیر میخواهم.
ـ بعداً.
چند روز پشت سر هم گفتم تا این که روزی نگهبان دریچه را باز کرد و یک ناخنگیر چاقودار به من داد. دریچه را باز گذاشت تا فراموش نکند، امّا دیگر نیامد.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|