شماره 319    |    29 شهريور 1396
   

جستجو

سخت‌ترین کار جهان

در این سال‌ها مراکز زیادی در کشور ما درباره ادبیات جنگ، فعال هستند و چراغ این امید را در دل ما روشن می‌گذارند که ما از آینده این ادبیات غنی، نگران نباشیم، با این که می‌دانیم سخت‌ترین کار جهان، نوشتن یک جمله درست است.

خدیجه عابدی از نخستین ماه‌های جنگ تحمیلی گفت

سفر فراموش‌نشدنی دختران خرمشهر

مکتب قرآن خرمشهر، اولین مرکز فرهنگی تأسیس شده برای بانوان در خرمشهر است و سابقه فعالیت آن به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، بانوان این مکتب، در روزهای اول جنگ نقش مهمی در پشتیبانی از نیروهای مدافع و خدمت‌رسانی به آنها داشته‌اند. برای آشنایی بیشتر با فعالیت‌های این مکتب در آن دوران با خانم خدیجه عابدی، مؤسس و مدیر سابق مکتب به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

سه سخنرانی در نشست «ضرورت تدوین تاریخ شفاهی نظام آموزشی»

تاریخ شفاهی، توصیف وضعیت است

در مراسمی در یزد، خانمی را دیدم که 46 سال معلم کلاس اول ابتدایی بود؛ 30 سال به‌طور رسمی و 16 سال غیر رسمی کار کرده بود. همگی برای او بسیار کف زدند. خاطرات این افراد را بنویسید و ثبت کنید.

«تاریخ شفاهی کتاب» به روایت مدیر انتشارات فرهنگ معاصر

خاطراتی از تولید و نشر فرهنگ‌‌های دو زبانه

باید سنت‌شکنی می‌کردم. حدود 1500 نسخه از فرهنگ انگلیسی ـ فارسی را به صورت رایگان برای استادان فرستادم. دکتر زرین‌کوب بعد از دریافت این فرهنگ، یک یادداشت فرستاد که برای من میلیاردها ارزش دارد. با این کاری که کردم، ظرف مدت چهار سال 100 هزار جلد از این فرهنگ را فروختم.

مصاحبه تاریخ شفاهی و ضرورت‌ها _ 23

جدل با راوی

یکی از اموری که مصاحبه‌کننده باید به شدت از آن پرهیز کند، مباحثه طولانی و جدل‌آمیز با راوی است. چه‌بسا راوی بر درستی اطلاعات و برداشت‌های خود تأکید کرده و بر صحت آنها اصرار نماید و مصاحبه‌کننده بر اساس اطلاعاتی که از منابع مختلف به دست آورده نظر او را نادرست بداند. در چنین شرایطی ممکن است دو طرف بر موضع خود پافشاری کرده و روند مصاحبه را دچار اشکال کنند.

خاطرات پرویز رمضانی

پرویز رمضانی، از همراهان شهید سید مرتضی آوینی در مجموعه مستند روایت فتح، مهمان چهلمین برنامه شب خاطره (6 اردیبهشت 1375) بود. او درباره شهید آوینی و فعالیت در کنار او در سال 1371 و لحظه شهادت برخی دوستانش خاطره گفت. این روایت‌ را ببینیم.

تاریخ شفاهی جنبش موقت جمهوری‌خواهان ایرلند

کتاب‌های تاریخ عموماً امور عصر حاضر را پوشش نمی‌دهند، اما گاهی اوقات نمی‌توانند از آن اجتناب کنند. سال ۱۹۹۸ زمانی بود که هر گونه گزارشی از مناقشات کار را برای رسیدن به قرارداد بلفاست و دستیابی به صلح مشکل می‌کرد، اما امروزه برای پایان یافتن مناقشات هیچ تضمین قابل قبولی وجود ندارد.

به زبان خودشان؛ تاریخ شفاهی کارگران مزرعه

تامپسون در کتاب جدید خود، به نام «به دنبال خرمن: کارگران مهاجر در کشاورزی کالیفرنیا» تاریخ شفاهی 17 تن از کارگران مزرعه را از زبان خودشان و از زمان تولد تا به ‌امروز روایت کرده است. این که آنها چگونه به ایالات متحده آمده‌اند و این که زندگی آنها از آن زمان تاکنون چگونه گذشته است. با تامپسون در مورد کتاب جدیدش، ترسی که در میان کارگران مزرعه در دولت ترامپ وجود دارد و آنچه او را امیدوار می‌سازد، صحبت کردیم.

وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.
 

سال‌های تنهایی -10

خاطرات خلبان آزاده، هوشنگ شروین(شیروین)
به کوشش: رضا بنده‌خدا

مدّت کوتاهی که گذشت، دریچه باز شد و یک گلابی و یک سیگار روشن شده به دستم دادند. یعنی بایستی می‌فهمیدم که کبریت کاملاً ممنوع است. به دنبال آن، در را باز کردند و مردی سفیدپوش وارد شد.

بلافاصله به انگلیسی پرسید:

ـ دکتر خواسته بودی؟ چه ناراحتی‌ای داری؟

حکایت باز شدن در رحمت بود، گفتم:

ـ کمرم درد می‌کند.

بعد از معاینه‌ای سطحی گفت:

ـ ‌برایت قرص نوشته‌ام که روزی سه تا بخوری. پزشک‌یار بعد از غذا برایت می‌آورد. باید جلو خودش قرص را بخوری.

جای حرف دیگری نبود. رفت و در را بستند.

روز بعد که غذا و چای آوردند، صداها را خوب شمردم. حدود بیست بار صدای بسته شدن دریچه شنیده شد.

دوّمین شب بود و از خستگی خیلی زود خوابم برد. نیمه‌های شب صدای ناله و فریاد کسی که شکنجه می‌شد، از خواب بیدارم کرد. گوشم را زیر در چسباندم، گاهی صدای زدن شلاّق و گاهی صدایی مثل سیلی محکم به گوش می‌رسید. صدا خیلی نزدیک بود، به نظرم می‌رسید توی راهرو باشد. بعد از نیم ساعت، سکوتی خوشایند همه‌جا را فراگرفت. دوباره دراز کشیدم.

هوا رفته‌رفته به روشنی می‌زد که بلند شدم تا نماز را بخوانم. ولی متأسفانه خوب بلد نبودم. چون در ایران نماز نمی‌خواندم.

وضو گرفتم و راز و نیاز کردم. از خداوند خواستم که قصور و گناهانم را که در آنجا سنگینی‌اش را بیشتر احساس می‌کردم مورد عفو و بخشش خود قرار دهد. خانواده‌ام را دعا کردم، امام خمینی را، رزمندگان اسلام را، پیروزی را و...


 
       © تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.