|
شماره 313 | 18 مرداد 1396
|
|
جستجو
|
مصاحبه تاریخ شفاهی و ضرورتهای آن - 17کاربردهای زبان بدن(1)در یادداشتِ گذشته گفته شد که مصاحبهگرِ تاریخ شفاهی باید با تکنیکهای ارتباطی آشنا بوده و برای مدیریت بهتر مصاحبه به خوبی از آنها بهره ببرد. یکی از این تکنیکهای ارتباطی، زبانِ بدن است.
اکنون به مواردی از تأثیر زبان بدن که رعایت آنها در طول مصاحبه ضروری است اشاره میشود.
خاطرات مجید کهتریمجید کهتری، جانباز دوران دفاع مقدس و بازیکن بسکتبال، مهمان سیوچهارمین برنامه شب خاطره (6 مهر 1374) بود. او سه خاطره تعریف کرد. یکی از خاطراتش درباره یک بسیجی رزمنده بود که در عملیات والفجر مقدماتی خود را روی سیمهای خاردار انداخت تا رزمندگان بتوانند عبور کنند. این روایت را ببینیم.
حفظ تاریخ شفاهی طرح فوق محرمانه جنگ جهانی دوممؤسسه میراث اتمی مصاحبههایی در مورد کار در طرح منهتن انجام داد. این تاریخهای شفاهی هماکنون روی وبسایت «صداهای طرح منهتن» همراه با بیش از ۴۵۰ مصاحبه با شرکتکنندگان، اعضای خانواده و کارشناسان این طرح وجود دارد و در دسترس است.
وقتي براي ما مينويسيد...
وقتي براي هفتهنامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مينويسيد، دوست داريم نکتههايي را در نظر بگيريد.
اين هفتهنامه نوشتهها و دانستههاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطرهگويي، خاطرهنگاري، يادداشتنويسي روزانه، سفرنامهنويسي، وقايعنگاري، روزشمار نويسي و... نشان ميدهد. حتي براي زيرشاخههاي رشته تاريخ هم جا باز کردهايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارشها، مصاحبهها، مقالهها، يادداشتها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميلتان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقالهها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دستمان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اينباره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دلمان ميخواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفتهنامه، با نوشتههاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلممان از دايره اخلاق بيرون برود.
|
|
سالهای تنهایی - 4
خاطرات خلبان آزاده، هوشنگ شروین(شیروین
به کوشش: رضا بندهخدا
همانطور که داخل شهر میگشتیم، با اشاره یکی از سرنشینان ماشین جلویی، همه ایستادند. مرد که لباس شخصی بر تن داشت از بنز جلویی پیاده شد و اشاره کرد تا ما هم پیاده شویم. آرام پیش آمد و با حالتی ساختگی از غرور و انساندوستی، از من پرسید:
ـ این ساختمان را میبینی؟
بنایی دو طبقه بود که تقریباً بزرگ به نظر میآمد و گوشهای از طبقه بالایی آن خراب شده بود. گفتم:
ـ بله!
ـاین مدرسه بچّههاست و بمب شما آن را تخریب کرده است.
ـ درست نیست، من پایگاه را زدم و بمبهایم را آنجا ریختم. ما مردانه میجنگیم و مثل خلبانهای شما نیستیم که به شهر و مدرسه و... حمله میکنند! ما با آنچه در تعریف «نظامی» میگنجد، کار داریم.
سپردن همه چیز به خدا، گویی وجودم را از حقانیت انباشته کرده بود و جز به حق و صداقت، چیزی در نظر و بر لبم نمیآمد.
| |
© تمامی حقوق برای سایت تاریخ شفاهی محفوظ می باشد.
|